این؛ حالِ منِ بی‌توست!

تن درختان تناور که لُخت شود
زیبائی پائیز هم رخت می‌بندد و می‌رود و شهر دو دستی تقدیم دِی می‌شود که دیجور است و سخت و سوزناک.
پائیز به خزانش زیباست و زمستان به پوشیه‌ی سپیدِ مخملین روی شاخه‌ها…
اما
کو تا دانه‌های برف فرو برسند و
کو تا چادر برفی، روی شهر را سفید کند؟
در روزهای آخر پائیز
که دیگر نه از شوق خزان و جلوه‌ی برگ‌ریزان خبریست و نه از سردی مطبوع هوا در پس تابستان پرگداز
دل به برفی خوش کرده‌ایم که سابق بر این، آبان نیامده می‌آمد و حتی تا روی شکوفه‌های بهاری کشیده می‌شد و این سال‌ها یا نمی‌آید و یا دیر، آن‌قدر که آمدنش غریب است و عجیب است و بعید!
و این بلای سخت روز و ماه و فصل و سال‌هائیست که می‌آیند و او را نمی‌آورند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.