گفتا غلطی خواجه…

شبِ جمعه‌ی آخر سال است و هرکس از هر گوشه‌ی شهر و ای بسا از هر گوشه‌ی مملکت خودش را می‌رساند به وطن تا آخرین پنج‌شنبه‌ی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح رفته‌گان شود که به سبب کامی که با تنها شیرینیِ مجلس و مراسم عزا شیرین شده، روح مرحوم، مورد غفران قرار گیرد و شاد شود و شبِ همان روز به واسطه‌ی همان حلوا و احیانا خرما، میتِ مرحوم در خواب اولاد و خصوصا اولادِ اُناث (دختران) حلول کند و در باغ و بستان و در جامه‌ای سپید و حکما در کنار حور و غلمان باشد؛ حتی اگر پیشانیِ میتِ مذکور، بیگانه‌ترین با مُهر و سجاده بوده و لبش غریبه با نان و پنیر سحر و چای شیرینِ افطار و روزه‌داری…
الغرض، سوال این‌جاست که اگر این مراسمِ پرترافیک که باعث بند آمدن محورهای ورودی و خروجی شهر می‌شود و این‌همه سبزه‌ی نهاده بر بالای سنگ قبور که گندم‌هایش به بدترین شکل ممکن اسراف می‌شوند و حرمتشان به هیچ وجه من الوجوه نگه داشته نمی‌شود و این‌همه خرما و حلوا و کیک یزدی و شکلات که خیرات می‌شود، برای میتِ مرحوم است چرا و به استناد کدام آموزه‌ی دین و عرف و فرهنگ، به یک‌باره در شبِ جمعه‌ی تهِ سال بروز می‌کند و اگر هدف یادِ درگذشتگان و خیرات و حسنات است و این سنت نکوست، چرا سالی به دوازده ماه کسی یاد امواتِ قدیم و جدیدش نمی‌افتد و اگر به قدرشناسیِ بزرگ‌ترهاست، چرا این‌همه خانه‌ی سالمندانِ در حالِ احداث داریم و مراکز نگه‌داری پیرسالان این‌همه مشتری دارند
و اگر…
و اگر…
و اگر…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.