تو می‌روی به سلامت…

چائی را می‌دانم که چسبید. خودت هم گفتی. – اصولن چایِ تازه دمِ کهنه جوشِ خوش‌رنگ با طعم کاکوتی در استکانِ کمر باریک به من هم می‌چسبد! – طی این سال‌ها ندیده بودم دو استکان پشتِ سر هم چای نوشیده باشی و این اولین نشانه‌ی خوبیِ دیدارِ غیرمترقبه‌ای بود که خواسته بودی قِسمی از خاطره‌ی روز آخر را بسازد.
اصولن تو آدمی هستی که با ظرافت‌های خاص خودت و چشمه‌های که دقیقن سر وقت و به جا می‌نمایانی.
بیش‌تر اصولِ علمِ سیاست را بلدی و من همیشه حظ کرده‌ام از به جا به کار بردنشان.
الغرض، وقتی دی‌روز و در غیر معمول‌ترین وقت ممکن سراغم را گرفتی و مغز کلام را در جملات جاری کردی و به امانتشان به من سپردی، از حُسنِ ظنت و از این‌که گفتی همیشه حواست به من بود و هست و خواهد بود، در خودم نگنجیدم.
باشد که باشی و همیشه‌ی خدا سایه‌ی تجربه‌ات هم‌راه من بماند… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.