پنجاه و هشتی

عطرش اتاق را پر از بوی پاسدارهای دهه‌ی شصت کرده بود.
تو انگار کن پرتاب شده‌ای در روزهای جنگ، میان جوان‌هائی که محجوب بودند و سر به زیر و دائم الذکر که پیراهنِ سفیدِ بلند می‌پوشیدند و نگاه‌شان مدام به زمین بود و دل‌شان مستقیم متصل به آسمان.
گفت که از پنجاه و هشتی‌های سپاه است و از قلم افتادگانِ آن‌ها و من بینِ حرف‌های دهه‌ی شصتیِ او فکری شده بودم که خدا هنوز که هنوزست، نشانه‌ی آن روزهای خوب را از روی زمین برنداشته است… .
و الاهی که عمر و عزتشان مدام و پردوام بماند… .

دیدگاه‌ها

  1. حسين

    خیلی قشنگ بود،لذت بردم…از این نوشته فرد خاصی مد نظر بود یا عموم پنجاه و هشتی ها؟
    – —
    حسین شرفخانلو:
    نه. فرد خاصی مد نظر بود و هست. یکی از همان پنجاه و هشتی ها…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.