تردید

ظهر ۳۱ شهریور ۵۹، وقتی اسباب زندگی‌شان را بار خاور کردیم که ببریم چای‌پاره، حوالی سه‌راهی خوی به ماکو خبر رادیو حمله‌ی هوایی عراق و آغاز جنگ را اعلام کرد. من بودم و علی و راننده‌ی خاور. صدام از مدت‌ها قبل تحرکاتی در مرزهای جنوبی داشت، ولی حمله‌ی امروز با قبلی‌ها فرق می‌کرد. خبر آغاز جنگ علی را شوکه کرد. به راننده گفت بزند کنار. تا آن ‌روز علی را آن‌قدر مردد و برافروخته ندیده بودم. انقلاب تازه داشت پا می‌گرفت. شروع جنگ بدترین اتفاق ممکن در آن روزها بود. بچه‌های انقلاب هنوز مشغول پاک‌سازی عوامل رژیم شاه بودند. می‌شد تردید را در چهره‌ی علی دید. ربع ساعتی خیره به جاده‌ی روبه‌رو ماند تا بالاخره تصمیمش را گرفت… .
– – –
برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام
به بهانه‌ی سی و چهارسالگی جنگی که ناجوانمردانه آغاز شد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.