قد بلند و زیبا، با نگاهی گیرا و کلامی نافذ. آمده بود دلِ شیعه و سنی و مارونی و مسیحی را ببَرد و دلها را که ربود، به هم گرهشان بزند؛ امام موسای صدر. مسیح لبنان.
پدر یتیمان جبل عامل. که چشمهای آبیِ خوشرنگ داشت و شبیه پیامبران قدم برمیداشت و برای مسلمانان مثالِ محمد بود و برای مسیحیانِ لبنانی تمثیل مسیحِ از آسمان چهارم هبوط کرده.
آیت الله زادهای مجتهد که فقه شیعه را در بین اهل سنتِ لبنان جا انداخت و آیهی برادریِ مسلمانان را تفسیر کرد.
امیدِ امام ما بود. آنجا که در پاسخ به خبرنگار ایتالیائی که پرسید اگر انقلابتان در ایران پیروز شود، رهبری را به که میسپارید و جواب شنیده بود به آقای موسی صدر!
که بزرگ بود. که عزیز بود. که رزمنده بود و یقین داشت به جملهی معروف امامِ شهیدش حضرت حسین ابن علی (علیهما سلام) که فرمود: “زندگی چیزی جز عقیده و جهاد نیست!”
که او را ربودند. به توسط قذافی، دیوانهی لیبیائی که تا عمرِ نحسش به دنیا بود، دم بر نیاورد از بلائی که بر سر موسای مسیح ما آورده بود.
امام! تو قصه نیستی! تو اسطورهی هر روز و هر زمانِ مائی.
تو، پرسش همیشگی ما، در باب کرامت انسانی!
تو امام سفر بُردهی مائی که روزی چون یوسف به آغوش یعقوب برخواهی گشت که فرمود:
یا بَنیَّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف وأخیه
و لا تیأسوا من روح الله
إنه لا ییأس من روح الله إلا القوم الکافرون
و من مشتاق و چشم به راهِ روزیام که تو با آن ردای مشکی و قامت رعنا و قدِّ کشیده، با چشمهای نافذ و زیبایت و با لبخندی که هنوز بعد از سی و چند سال باید روی لبانت مانده باشد، از در درآئی.
میگویند:
خدا تو را نگه داشته تا در وقت موعود کار بزرگی را به انجام رسانی… .