عرفات

برای من عرفه از بعدازظهری ابری شروع شد که مدیر کاروان – که درود اهل کاروان بر او بود!- امتش را جمع کرد در منتهی الیه سمت راست ِ لابی هتل که مُحرم‌مان کند و راهیِ عرفات شویم. در عصر روز هشتم از ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۴۳۴ یعنی چهار سال قبل.
بیرون هتل، دسته دسته حاجیانِ احرام پوش پیاده و سواره با مرکب‌های نو و کهنه و گران‌بها و ارزان داشتند می‌رفتند سمتِ طلوع خورشید، به شرق. و این آغازین علامت از علائمِ ایام تشریق بود. ایامی که حاجیان عزم سرزمین‌های واقع در شرق بیت الله الحرام را می‌کنند برای ادای مناسکِ فریضه‌ی واجبِ حج.
صحنه‌ای که آیه‌اش را بارها خوانده‌ای؛ آی ابراهیم! مردمان را آوای حج دِه. که سوار بر اشترانی لاغر و چالاک رو سوی تو کنند… . +
و عرفات سرزمینی بی آب و علف با چادرهائی که حتا یک لامپ صد واتی هم نداشتند و شبت را یا باید به شب نشینی زیر چراغ‌های پرنور وسط بلوارش سحر می‌کردی و یا به کنج تنهائیِ تاریک توی چادرها پناه می‌بردی برای شبی تا سحر بی‌نور چراغِ مصنوعی و خلوتی که شاید دیگر تکراری نداشت… .
و فکر کنی، روز هشتمِ ماه، وقتی دسته دسته حاجیان، پیاده و یا سوار بر مرکب‌های فربه یا لاغر وارد سرزمین پر راز عرفه می‌شدند، چه سِرّی با حسین بن علی نجوا شده بود که راهی خلافِ مردمی گزید که به حجِ بی امام دل خوش‌تر داشتند؟ و دلت غنج برود – در اثنای مناسک واجب حج – که کاش ام‌شب را کربلا بودی و کاش کربلائی بودی… .
عرفه که می‌شود، یاد آن شبِ بی نورِ چراغ می‌افتم که بی‌چراغ روشن شد… .
و خدا ریشه‌ی شجره‌ ملعونه‌ آل سعود را عن قریب بخشکاند که داغِ حجِ ام‌سال را بر دل‌مان گذاشتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.