فوتِ آقای هاشمیِ رفسنجانی، ناگهانی بود. او خاطرهی سالهای سالِ من و همنسلهای من بود.
بچه که بودیم، در گرماگرمِ جنگ، رئیسِ مجلس بود. و هم جانشینِ فرماندهِ کل قوا. ردّ خبر و عکسها و سیاستهایش همهجا بود. مدام اسم و خبرش را در برنامهی “نگاهی به رادیوهای بیگانه” که صبحهای جمعه از رادیو پخش میشد، میشنیدم که بیبیسی و رادیو اسرائیل جلوی او سیاستهایش علامت سوال میگذارند… .
زمانی در ایامِ نوجوانیِ ما که ایشان رئیسجمهور کشور بودند، بودند کسانی که انتقادِ جدی به سیاستهای کشورداریِ ایشان داشتند و هر آن ستم که بود به ایشان و دولتشان کردند و دو سالِ بعد از اتمامِ دورهی ریاستجمهوری ایشان پس از دوم خردادِ هفتاد و شش، در زمستان سالِ هفتاد و هشت، وقتی او از حوزهی تهران نامزدِ نمایندگیِ مجلسِ ششم شد، سنگینترین و بداخلاقانهترین و ناجوانمردانهترین هجومها را به ایشان بردند و آن انتخابات پرچالش شد و آخر سر پس از چند دور بازشماری آراء، او نفرِ سیامِ منتخبِ تهران شد و فضا بر علیهی توسط جناح اکثریتِ مجلس ششم چنان سنگین بود که استعفاء را بر حضور در مجلس ترجیح داد و در کم از ده سالِ بعد، منتقدینِ بیانصافِ هاشمی، تبدیل به یارانِ غارِ او شدند و در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ سال هشتاد و چهار در کسوتِ هوادار هاشمی در آمدند و در این هواداری همچنان ماندند و این سوال برای من و هم نسلهایم بیپاسخ گذاشتند که چگونه؛ عالیجنابِ سرخپوش تبدیل به امیرکبیر زمانه شد؟
باری، اکبر هاشمی رفسنجانی در شامگاهِ نوزدهم دی ماه نود و پنج، دنیا را به مقصد سرای عُقبا ترک کرد و خدا به کرمش با او به حقِ همراهیهائی که با انقلاب و امام و حضرت آقا کرد، قضاوت کند و او را به دوستانِ شهیدش ببخشد. آمین.