کتاب باشه؛ وقتی سفری

سفر، پائیز، جاده‌ی دور و دراز و آفتابِ تابان اما کم‌جان، جان می‌دهد که جیب جلوی کیف کوچک سفرت را پُرِ کتاب کنی. این‌که حضور محفل اُنس باشد و دوستان جمع، جای کتاب را کسی و حضوری و معاشری و گرهِ زلفِ یاری نباید تنگ کند.

الغرض، در سفر کاریِ اخیر که چند شهر از چند استان را به نیت ارتقای سیستم بایگانیِ و بازیابی و گزارش گیریِ الکترونیکی، بازدید کردیم، دو کتاب با من بود که سفر و پائیز و جاده‌ی دور و دراز و آفتاب کم‌جانِ ظهرگاهی را شیرین‌تر کرد.

یکمش، کتاب خاطرات سفیر که نشر سوره مهر منتشرش کرده و نسخه‌ای که تابستان گذشته و به توصیه‌ی عیال خریدمش، چاپ سی و سوم کتاب بود و نیلوفر شادمهری آن‌را نوشته است. وبلاگ نویسی قدیمی که از عهدِ باستانِ مرحومانِ مغفوران؛ گودر و بلاگفا و پرشین بلاگ، هر از گاهی نوشته‌هایش را می‌دیدم و وقتش شنیدم وبلاگش را با یادداشت‌هائی اضافه‌تر، کتاب کرده خوش‌حال شدم. چه این‌که چیزی تا چاپ نشود و روی کاغذ ننشیند، حیات نمی‌یابد. و چه تر این‌که، هیچ چیز با همه‌ی جلوه و جلالِ ابزارهای نوئی مثل وبلاگ و کانال و پیج اینستا، جای کتاب را نمی‌گیرد و همه‌ی این نوها که شمردم، عمر محدود دارند و بعد از مدتی، عملا غیرقابل دست‌رسی و بازیابی و مرورند. شاهد مثال این‌که “گودر” با همه‌ی جلال و جبروتش و با همه‌ی آیند و روند و جریان‌سازی و همه‌گیریش، یک صبح زمستانی به یغما رفت و از دست‌رس خارج شد و رفت قاطیِ باقالی‌ها. بی‌آن‌که بشود از میلیاردها کلمه و جمله و نوشته‌های نابی که آن‌جا آرشیو شده بود، نسخه‌ای برای خود ذخیره کرد.

کتاب در قطع رقعی و با کاغذ ایرانیِ کاهیِ کم‌وزن که هم قیمت تمام شده‌ی محصول را پائین می‌آورد و هم یادآورد کتاب‌های قدیمی است – و نمی‌گویم نوستالوژیک که ایرانی و فارسی نوشته باشم – و با طرح جلدی خاص به چاپ رسیده است.

روزنوشت مانندی که خاطرات ایام خوابگاه دخترکی شیعه را روایت می‌کند از یک سال تحصیل در فرنگ (فرانسه) و مواجهه‌ای که با عالَم متفاوت غیر ایرانی داشته است.

غیر ایرانی که می‌گویم، شما حصاری را در نظر بگیر که ما ایرانی‌ها کشیده‌ایم دور خودمان و انگار می‌کنیم آسمانِ خدا در هر نقطه‌ی این عالَم پهناور، به رنگ آسمان ماست و کافیست یک تُکِ پا بگذاری بیرون از حدود جغرافیایی و متوجه شوی که قصه جور دیگریست. و مردم باقی بلادِ جهان، جور دیگری هستند و حتا مسلمان‌ها هم طور دیگری اسلام را فهمیده‌اند و چشم‌ها را باید شست و جور دیگر باید دید. و غرضِ منظورم در این یادداشتِ کوتاه این نیست که حق را به ایرانی بدهم یا بگیرم ازش.

و شیرینیِ کتاب‌هائی از این دست و سفرنامه‌هائی از این نوع، دقیقا این‌جای ماجراست که تصورِ پیش‌ساخته‌ی ما از پیرامون‌مان را اصلاح و جرح و تعدیل می‌کنند. و اصلن خوبیِ سفر به بلاد غریب همین است که انسان با فرهنگ‌ها و باورها و ارزش‌هائی مواجه شود که در وهم نیاید!

خاطرات سفیر و خانم دکتر شادمهری که برای اخذ مدرک دکترای طراحی صنعتی، رنج سفر و محنت غربت بر خود هموار کرده، دقیقن دست گذاشته روی همین اختلاف باورها و با مطالعه و فهمِ عمیقی که نویسنده از مذهب شیعه و فرهنگ ایرانی-اسلامی داشته، توانسته به قدر بضاعت و تا جائی‌که صدایش می‌رسیده و در شعاعی که بوده، مغناطیسِ جذبی ایجاد کند و مردمان را به قدر قوه‌ی خوبی که از منطق و استدلال و مثال داشته، به باورهای شیعی و ایرانی متمایل و نزدیک‌تر کند. و سمِّ فرآوان تزریق شده‌ی برعلیه ایران و ایرانی و شیعه را بزداید!

نقطه‌ی قوت دیگر کتاب این است که نویسنده از قبل می‌دانسته که کتابش را قرارست چطور بنویسد و به دلیل همین روی‌کرد، از پرداختن به مسائل غیرضروریِ حوصله‌بر برحذر بوده و در عین حال توانسته فضای خوابگاه و شکل شهر و نمای کلیسا و فروشگاه و ایستگاه اتوبوس و دانشگاه را بسازد و این هنر بدیعی بوده که هم توانسته رویکرد سفارتیَش را حفظ کند و هم از توصیف فضا جا نماند. و در آخرین خاطره که شاید درخشان‌ترینِ آن‌ها هم بوده، وقتی از رفیق آمریکائی که متمایل به اسلام آوردن شده بود و به توصیه نویسنده، داخل اسلام نشد و صبر پیشه کرده تا نه با عجله که با مطالعه و فهم و دید کامل به اسلام روی آورد، داشته برای همیشه جدا می‌شده، قرار دیدار را گذاشتند برای روز آمدنِ منجی که هر دو –ولو این‌که یکی‌شان هنوز مسیحی است و نیلوفر او را شیعه می‌خواند- سخت منتظرش هستند.

گفتم سفارت و باید قبلش توضیح می‌دادم که؛ عنوان خاطرات سفیر برابر مقدمه‌ای که برایش نوشته شده و با آن‌چه که در متن می‌خوانیم دقیقن هم‌خوانی دارد. یعنی نیلوفر شادمهری، سفیرِ داوطلبی بوده برای دفاع از کیان اسلام و ایران. و ما هرجا که موفق بوده‌ایم، از صدقه سر همین کارهای بی‌چشم‌داشت و غیرسیستمی بوده است. و هرجا به بن‌بست خورده‌ایم، علت این بوده که خواسته‌ایم وظیفه‌مان را بخش‌نامه کنند و گیر کرده‌ایم در بندهای مواد الحاقی به دستورالعمل‌ها و تبصره‌ها و گزارش‌سازی‌ها و رفع تکلیف‌ها!

رگه‌های طنز در کنار فهم عمیق دینیِ نویسنده که برآمده از دغدغه‌ی شخصیِ جوان مومنِ انقلابی‌ای بوده که خود را سفیر فرهنگی کشور و مذهبش می‌دانسته و می‌دانسته که مباحث عقیدتی را چطور دست بگیرد و چطور جلو ببرد و چطور مثال موید و نقض بزند، از جلوه‌های جالب نظر کتابیست که خیلی خیلی ساده و روان و بدون به کار بردن اصطلاحات ثقیل و وزین نوشته شده است و حین خواندنش به این فکر می‌کردم که گفتار و استدلال و منطق آدم‌های اهل فکر و فلسفه، هر سی چهل سال یک‌بار عوض می‌شود و اگر همین آدم سی چهل سال قبل به فرنگ می‌رفت و در چنین جمعی مورد سوال و چالش قرار می‌گرفت، لابد با ادبیات و گفتار و استدلال دیگری حرف می‌زد و لابد اگر چنین آدمی سی چهل سال بعد به فرنگستان برود، باید با لحن و کلام سی چهل سال بعد با آدم‌های سی چهل سال بعد مواجه شود.

و لذتی بود خواندن کتابی که سرتاسرش با شوق خوانده شد و دست به دست بین همسفران چرخید و شاید! گره‌هائی از عقاید دوستانِ همسفر را گشود. کاری که شاید از چندین و چند منبر و وعظ و خطابه برنمی‌آمد.

و در لابلای کلمات و جملات و فصول کتاب، چکش‌کاری‌های استادم مرتضا سرهنگی و دوستان هم‌فکرش در حوزه هنری معلوم بود و خدا به حق پنج تن، عمر و عزت فراوان به ایشان بدهد. و خلاصه‌ی کلام این‌که لذت همراهی کتاب در سفر را از دست ندهید. بقول خواجه که می‌فرمود: «فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل/ چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن»

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.