هزار و سیصد و سمنان

3361_orig.jpg
دیدن این ماشین عکاسان از پشت خیلی خنده دار است. همانطور که مردم با دیدنش اول تعجب می‌کنند و بعد می‌خندند. عکاس‌ها پلکانی پشت سر هم قرار گرفته‌اند و از بیرون شبیه استثنایی‌ها می‌شوند! یعنی این که جماعت توی ماشین از هر ردیف به ردیف بعد درازتر می‌شوند. آقا چه تحملی دارند اکه این جماعت دراز و درازتر را می‌بینند و خنده‌شان نمی‌گیرد.
بی‌سیم می‌زنند که سه ماشین؛ پاترول اول، جیمز و پاترول آخر که ما باشیم بدون فاصله حرکت کنند و کسی بین‌شان لایی نکشد.
راننده‌ی ما که با آن عینک دودی و سبیل کمربندی‌اش یاد فیلم‌های گانگستری می‌اندازدت، اصلا از اینکه بچه‌ها حفاظت دستورش می‌دادند راضی نبود. “حالا این بچه شده مسوول ما. تو رو خدا ببین. گوش کن پشت بی‌سیم چه چرت و پرتایی! می‌گن.”
البته جناب راننده زیاد این کاره نیست و یک وانت قرمز رنگ مدل ۶۱ که ساخته شده بود برای فروش سبزی آشی و خربزه‌ی مشهدی، هر از گاهی می‌آید جلوی ما و حالی می‌د هد به کل تیم حفاظت، آخر سر هم چراغ گردون می‌گذارند بالای ماشین تا وانت محترم بی‌خیال شود.
hezaro sisad.jpg
روایت چند روز همراهی خورشید

دیدگاه‌ها

  1. فاطمه

    سلام.
    جالب بود. یاد آمدن آقا به شهر خودمان افتادم. یادش به خیر عجب روزی بود شهر حال و هوای دیگری داشت. چشم ها اشک شوق روانه گونه ها میکردند…
    یاد باد آن روزگاران یاد باد.
    ممنون و در پناه حق.

  2. fatima

    سلام.
    امیدوارم که حالتون خوب باشه.
    امروز از طریق تولدی نو با وبلاگتون اشنا شدم.یه سوالایی واسم پیش اومد،اینکه همیشه تا این حد با یاد پدرتون زندگی می کنید یا فقط مختص این صفحه است؟
    برام جالب با کسی هم صحبت شم که تو سالای اخر دهه ۸۰ با فکری شبیه مردای دهه ۶۰زندگی می کنه.من ادمایی مثل شما رو کم ندیدم ولی تا حالا هیچ وقت فرصت نشده که باهاشون هم صحبت بشم،جالب بدونم که تو چه جور فضایی بزرگ شدید.

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.