عرفات

امروز که یک‌شنبه باشد، در ایران روز عرفه است و در عربستان یک روز بعدترش؛ یعنی عید قربان. و من مانده‌ام که این ریش درازهای دستار خال‌خالیِ قرمز به سرِ وهابی با این‌همه تکنولوژی که ارباب در اختیارشان گذاشته و می‌گذارد، چطورست که شعور استفاده از ابزارهای رصد هلال را ندارند و با فتوای چند پیر خرفت تصمیم می‌گیرند که کِی اول ماه باشد و کِی آخرش!

و نمی‌دانم که کِی ریشه‌ی این اختلافات حاشیه‌ساز و دامنه‌دار از دامن عالَم اسلام زدوده خواهد شد و آیا زدوده خواهد شد یا باید منتظر ظهور منجی باشیم که از دست این دوئیت‌ها و عصبیت‌ها نجات یابیم؟ که صد البته بودن یا نبودنِ این اختلاف‌ها مهم نیست و مهم منتظر بودن و منتظر ماندن ماست. بگذریم.

چند سالیست که دیگر چادرهای پارچه‌ایِ کوتاه عرفات که نه برق داشتند و نه می‌شد زیرشان با قد راست راه رفت، جمع شده‌اند و نه مثل چادرهای مرتفع و فراخِ منی، که کمی کوچک‌تر و چابک‌تر از آن‌ها، اما مجهز به کولرهای گازی ایستاده و امکاناتی قابل قبول‌تر در صحرای عرفات دائر شده‌اند و سه شب پیش برای شناسائی و نصب علائم کاروان‌ها و انبار کردن آب شرب رفتیم عرفات.

سابق بر این، وقتی وقت کوچه به عرفات می‌شد، اولِ اضطراب و تشویش مدیر قافله و اعوان و انصارش بود و تا دو روز بعدش یعنی تا غروب عید قربان که حاجی‌ها سنگ به شیطان زده و قربانی کرده و سر تراشیده نمی‌نشستند در چادرهای منی، سیر و سرکه در دل مدیر از جوشش نمی‌افتاد و این سال‌ها به کمک تجربه‌های قبلی و استفاده از برنامه‌ریزی هوشمند و ارتباطات موبایلی و اینترنتی، ضریب خطای کوچ و گم شدن زائر و زیر دست و پا ماندنش به صفر میل کرده اما صفر نشده و این دو سه روز را تا یبتوته در منی تمام شود، دل مدیر و معاون و عوامل و خدم و حشم هم‌چنان چون سیر و سرکه در جوشش است و آن‌چنان که وقتی سوار وانت داشتیم می‌رفتیم عرفات برای تجهیز چادرها، ناخودآگاه یکی از معاون‌ها دست برد در جیب و مبلغ درشتی به ریال سعودی صدقه کنار گذاشت از عوض جمع به این نیت که «سالم و بی‌بلا و گرفتاری از منی به مکه برگردیم روز ۱۲ ذی‌حجه؛ ان‌شاءالله.» و قضا را شب بعدش یکی از مدیر کاروان‌ها که مریض برده بود بیمارستان سعودی، وقت برگشتن پایش پیچ می‌خورد و مچ پایش از شش جا مو برمی‌دارد و نرفته برمی‌گردد به همان مریض‌خانه این‌بار بجهت گچ گرفتن پای از چند جا شکسته‌اش.

الغرض، چادر گروه ما درست در بَرِ خیابان ۶۰۰ مابین جبل الرحمه و مسجد معروف شش مناره‌ای قرار دارد و این ضریب خطای گم شدن را بین حجاج کاهش می‌دهد. اگر چه اهل دل در کتاب‌های عرفانی زیاد خوانده‌اند از احوال و عاقبتِ خوشِ کسی که در عرفات گم شود و گفته‌اند گم‌شده‌ی عرفات، جا در دامن خدا پیدا می‌کند.

از شما چه پنهان، جوان‌تر که بودم، در حج اولی که میهمان خدا شدم، زور زیادی زدم و تلاش بسیاری کردم که بین چادرها گم شوم و راه برگشتنم به چادرهای ایرانی را پیدا نکنم! اما مگر این عقلِ دنیادیده‌ی نافرمانِ همه چیز بلد، گذاشت؟

گفته‌اند که عصاره حج در عرفات است و راست گفته‌اند. حاجیان روز هشتم ذی‌حجه در مکه احرام حج‌شان را که بستند، راهی عرفات می‌شوند و عمل واجب که رکن حج هم به شمار می‌رود، ماندن در عرفات است مابین اذان‌های ظهر تا مغربِ روز نهم که روز عرفه باشد و نه عرفه در مرداد که من عرفه‌ی آبان ماهی را هم تجربه کرده‌ام و بسیار بسیار داغ و سوزان است و انگار خدا از عرفه کوره‌ای ساخته مذاب که هر پلشتی و ناخالصی و پلیدی که در روح و جسم انسان است را بزداید و خالصش کند. نمی‌دانم. عقلِ دنیادیده‌ی نافرمان من قدش به این چیزها نمی‌رسد و دارم شنیده‌ها را لقلقه می‌کنم و اگر از من بپرسند شیرین‌ترین لحظه‌ی حج کدامست بلاشک می‌گویم: صبح روز عرفه. وقتی که خنکای نسیم صبح می‌پیچد توی چادرها و تو مضطرب و مشتاق و مهیا از خواب نصفه و نیمه‌ی دیشب بیدار می‌شوی و صبحانه خورده و نخورده می‌روی سمت جبل‌الرحمه که تپه مانندی است پشت چادرهای حجاج ایرانی و صخره و سنگ خالص است بی‌ذره‌ای خاک و شن و ماسه و بالای بالایش یک ستوی سفید کار گذاشته‌اند که نشان باشد و همه‌ی دامنه و یال و قله پر از حاجیِ احرام پوشیده است و هیچ دستی خالی نیست. یکی تسبیح دانه درشتش را می‌چرخاند به ذکرِ سبوحٌ قدوس. آن دیگری کتاب دعای جیبیش را درآورده و دارد صفحه به صفحه با خدا حرف می‌زند. آن سوتر یکی که سیه‌چرده است و تو فکر می‎کنی یکی از فرزندان بلالِ سیه‌چُرده‌ی حبشی‌ست، دارد با چشم‌های سرخ و زبان خشک و دست‌های پینه بسته‌اش با سقف آسمان حرف می‌زند. با خدا. و هنوز آفتاب نزده، انگار که در دهکده‌ی جهان باشی؛ هر رنگ و نژاد و طائفه‌ای را دور جبل الرحمه می‌بینی و ناخودآگاهِ صدای امام شهید می‌پیچد توی صحرا، وقتی طُره‌های اشک از محاسن مبارکش جاریست و دارد برایت عرفه می‌خواند: «اَلْحَمْدُلله الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِع…»

و اصلا عرفه یعنی امامِ شهید. یعنی مناجاتی که سرخی اجابتش تا هنوز و تا قیامت، دل‌ها را به وجدِ شهادت بیاورد… . اصلا شاید سر همین است که هر عرفه‌ای که عرفات بوده‌ام، از خدا برات پرملاتِ کربلا خواسته‌ام… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.