برگی از دفترچه ی سیمی -۵ –

IMG_3300.JPG
هفت و بیست دقیقه شب بوقت ریاض.
مسجد الحرام، چند قدمی مقام ابراهیم نبی علیه السلام.
شب آخر سفر اولمان است.به عمد می نویسم سفر اول که خدا بداند که هنوز از لطفی که کرده سیراب نشده ام.گفته اند: « گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟» و من نمی خواهم در گدائی آستان جانان،‌ کاهل باشم و کویر دلم را به یک بار باران، سیراب شده بدانم.هنوز اول راه عاشقی من و چرخ دوار فلک است.هنوز با خدا و خانه اش کار دارم.
هیچ وقت و هیچ جور، خداحافظی را دوست نداشته ام.خداحافظی برای کسی و جائیست که بدانی دیگر نخواهی دیدش.و من یقین دارم که خدا بار دیگر مرا به حریم ستر عفاف ملکوتش راه خواهد داد…
تو مگو ما را به شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست!


IMG_3072.JPG
بعدازظهر جلسه ای بود که حاج آقای امیدی باز در خصوص دائمی شدن رفتار ها و حال و هوای معنوی سفر عمره برایمان صحبت کرد و فضای خوبی برای آخرین سری حضور در بیت الحرام برایمان ایجاد شد.
بعد پیشنهاد کرد که دسته جمعی برویم برای طواف وداع.گفتم که، حس خوبی نسبت به کلمه ی وداع ندارم.نیت کردم،‌ طواف مستحبی ام را هدیه کنم به روح آسمانی پدر بزرگوارم که هر چه داشتم و دارم از چشمه همیشه جوشنده فیض ملکی و کلکوتی اوست.حال خوبی بود آخرین سری طواف در بار اول سفر قبله.تا طواف را تمام کنیم وقت نماز شده بود و صفوف در حال شکل گیری بودند.
بعد از اقامه نماز، بچه ها جمع شدند و حاصل این جمع شدنمان، چند عکس یادگاری بود برای ماهها و سالهای آینده که وقتی دیدیمشان، حسرت در حریم یار بودن را بخوریم.
IMG_3302.JPG
بقول رفیق عراقی ام، کاربرد این جور عکسها،‌ «لذکر» است.
«لذکر» در لغت عربی عراقی به معنی یادگاری و سوغاتی است.یاد رفیق نجفی ام بخیر که با او مقابل دفتر مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در شهر کوفه از همین عکسهای یادگاری انداختیم. و او گفت ما به این جور عکسها می گوئیم : ‌«لــذکر»
القصه، لحظات آخر سفر است و دل تنگی من از همین حالا شروع شده است.
بچه ها می گویند برویم از طبقه دوم هم عکس بگیریم . . .
میدان خالدبین ولید – بیرون هتل اشبیلیا – نه و بیست دقیقه ی شب.
نشسته ایم تو اتوبوس و منتظریم بچه ها جمع شوند که حرکت کنیم به سمت جده. دیگر دقایق مکی مان تمام می شوند…
امین با چندتای دیگر از بچه های اتوبوس شماره یک می آیند اتوبوس ما. ظاهرا چندتا خانم که از کاروان دیگری آمده اند،‌ جای آنها را گرفته اند.حالا تو این هیری ویری، جماعت نسوان، از کجا پیدایشان شده، بر کسی مکشوف نیست!
راننده که اوضاع را اینطور دید، دق دلی اش را سر تغییر کاربری کلمن به صندلی خالی کرد و شروع کرد به غر عربی زدن که این چه اوضاعی است و این همه آدم مگه تو یک اتوبوس جا می شوند؟ و الخ.
شب، قبل ترک مسجدالحرام با مسعود – رفیق شب آخر احرام و عمره مان- ، توحید و مهدی مختاری رفتیم طبقه دوم مسجد و چندتائی عکس گرفتیم. بین ژست و فیگور عکس تکی با کعبه، پسر دانشجوئی که قرآن مترجم سعودی ها دستش بود، آمد پیشمان و از توحید، آدرس آیه ی « اطعیوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » را سوال کرد.می خواست ببیند مترجمین وهابی قرآن، در ذیل آیه ی ولایت چه نوشته اند؟ یادم آمد سالها قبل، لنگه همین قرآن ترجمه شده به فارسی را داده بودند به حجاج ایرانی و در ذیل آیه « ولا تقربوا الصلوه و انتم سکری» نوشته بودند که شان نزول این آیه بر می گردد به وقتی که حضرت حمزه و علی بن ابی طالب – علیهما سلام – و چند تای دیگر قبل از اقامه نماز شرب خمر می کنند – نعوذ بالله – و سر نماز حالت عادی نداشته اند.خدا این آیه را نازل می کند و مومنین را نهی می کند از نماز خواندن در وقت مستی! – العیاذ بالله
همین را به پسر جوان دانشجوی قرآن مترجم بدست گفتم و ازش خواستم شبهای آینده که ما اینجا نیستیم،‌ عوض ما دعا کند و بیادمان باشد.آدرس چند آیه دیگر که در شان والای امیر المومنین علیه اسلام، نازل شده را هم به او دادم و خداحافظی کردیم و برگشتیم هتل.
سر سفره شام، به رسم شبهای مدینه، بچه ها دو وعده شام خوردند.یک بار غذای سرو شده آن شب را و نوبت دیگر،‌ غذای رژیمی!
بعد شام،‌ کلید اتاق را تحویل پذیرش دادیم و مسعود بدرقه مان کرد تا دم در ماشین.پرواز برگشتش را عوض کرده است و می ماند که فردا شب با بچه های کاروان تهران برگردد.قسمت تنفس در هوای بیت عتیق اش ، بیست و چهار ساعت بیشتر از ماست.

آسمان بیت ، در لحظات آخری که ما میهمانش بودیم، ابری بود، مثل دل من که بارانی شده بود. با افقی سرخ گون…انگار می خواست یادمان بیاندازد که هنوز انتقام خون فرزند کعبه گرفته نشده و یادمان باشد که روزی روزگاری، مردی از کنار همین خانه ی مقدس، فریاد خونخواهی حسین – علیه السلام – را سر خواهد.
یا لثارات الحسین … بگوش باشید که وقت طنین انداز شدن ندای هل من ناصر امام نزدیک است …

دیدگاه‌ها

  1. rolypoly

    بهترین لحظه ی زندگی من
    لحظه ای بود که ذکر تلبیه رو لبام نقش بسته بود
    لبیک
    اللهم لبیک…
    خدایا
    یعنی میشه یه بار دیگه روزیم کنی؟!

  2. fatima

    میشه از این دفترچه سیمی تون یه کپی بدید به من؟
    خوندش خیلی لذت بخش،هر برگی رو که میخونم بی طاقتتر می شم برای خوندن برگای دیگه اش، حوصله میخواد منتظر زمانی بمونم که شما دست و دلتون به تایپ بره و …..بذارید اینجا که بخونم.
    البته اگه سرعت دست و دلتون رو ببرید بالا هم مشکل من حل میشه….مشکل؟….. مشکل که نه،خواسته ام،میلم.
    خلاصه کلام،نوشته ها دفترچه سیمیتون خیلی به دلم می شینه،خیلی زیاد.

  3. صبح

    فاطیمای عزیز
    مرور لحظه های ناب قبله، همه را بی خود و بی طاقت می کند.
    زیاد به دلتان سخت نگیرید.
    اما در فقره ی دفترچه ی سیمی!
    تایپ و ویرایش اولیه آن انجام شده است. حرفی در تقدیم رونوشتی از آن به شما نیست.
    لیک می باید قبل از آن یک سری اصلاحات و حذفیات !!! لازم! صورت بگیرد تا سیه روی نشود هرکه در او غش باشد…

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.