چند شب در بر همسایگان شمالی

فردا به افق ایران و عراق که لا بینهم فِراق، اربعین است و جمعیت به نهایت ازدحامش در کربلا رسیده و می‌رسد و هی هر لحظه به آن اضافه می‌شود.

اهالی عراق به فتوای حضرت آقای سیستانی که خدایش به سلامت دارد، هر روز از ماه صفر که پا داد را به قصد زیارت اربعین خود را به کربلا می‌رسانند و نه مثل ما که تا با چنگ و دندان نیاویخته باشیم در ضریح  و شبکه‌های نقره‌ایش را تحت فشار قرار نداده و نتکانده‌ایم و رد شبکه‌ها روی صورت‌مان نیفتاده باشد، حس قبولی طاعات و عبادات و زیارات به‌مان دست نمی‌دهد، دم حرم رسیدنی سلامی می‌دهند و زیارتی می‌خوانند برمی‌گردند.

الغرض امسال زیارت اربعین سیدالشهداء (علیه‌السلام) در نهایت اشرافی‌گری قسمت‌مان شده و جای خیابان و کارتن خوابی هر ساله در نبش عمود ۱۴۴۰ داخل بن‌بستِ راسته خیاط‌ها، در مضیف (مهمان‌سرا)  نوسازی که مال عربیست اهل کربلا و ساکن دانمارک مستقریم و از قرار، اولین میهمان‌ها و بهره‌بردارها از ساختمانیم و بنّایش رفیقم بود ‌و چند ماه قبل، تعارف زد و گرفت و آمدیم در شاه‌نشین عمارت ۴ طبقه بیتوته کردیم و نزدیک حرم است و پشت مُخیّمات (خیمه‌گاه) و مجهز به کولر و البته حمام‌هائی فراوان با آب‌گرمِ پرفشار و یاد سال‌های اولی بخیر که در یک هفته‌ی سفر اربعین، رنگ حمام نمی‌دیدیم و شب را روی آسفالت سرد زیر آسمانِ خدا با یک لا قبا که یعنی یک پتوی نازک به سحر می‌رساندیم…

بگذریم.

علاوه بر ما، مضیفِ تازه‌سازِ نزدیک به حرم، ۷۰۰ مهمان دیگر هم دارد. همه از اهالی باکو در آذربایجان شمالی! که بودن ما چند نفر که زبان‌شان را بلدیم و عربی و فارسی را هم، گره از کارشان گشوده و کارشان را چنان راه انداخته که هر بار هر کدام‌مان را دیدنی، گل از گل‌شان می‌شکوفد.

یکی یک خط اعتباری ایرانسل گرفته‌اند از ایران و یکی یک بسته‌ی رومینگ فعال کرده‌اند برای یک هفته ده روزی که عراقند و حالا مصیبت این بود که استعلام شارژ و دیدن باقی‌مانده اعتبار و هر کنش و واکنش دیگری که برای بکار انداختن اینترنت موبایلی لازم‌شان است، منوط به سواد خواندن فارسی است و این‌ها به رغم سی سالی که از اسارت روس‌های شوروی از سر گذرانده‌اند، هنوز زبان گوشی‌هاشان روسی است و از فارسی کلمه‌ای نمی‌دانند! و سرمان را باید بالاتر بگیریم جلوی این برادرهای دور از وطن افتاده پس از ننگ‌نامه گلستان و ترکمنچای که هیچ صادرات فرهنگی و زبانی و قومیتی و اجتماعی نداشته‌ایم برای‌شان.

این هفت‌صد تن که همه مال یکی دو روستای حومه باکو هستند، تقید بسیار پررنگی به استفاده از حمام دارند! طوری که هیچ ساعت از شبانه روز ممکن نیست گذرت به سرویس‌ها بیفتد و نبینی ۱۰ ۱۵ تا از این‌ها را الا به این‌که یا دارند خودشان را می‌شویند یا لباس و جوراب و جبه‌شان را.

توی همان صف طویل حمام و توالت بود که با یکی دو تاشان رفیق شدم که یکی کارمند تاسیسات نفتی ساحل خزر بود و مزد به دلار می‌گرفت و حال جیبش چنان خوب بود که علاوه بر خودش، خرج ۷ ۸ نفر دیگر را هم داده بود تا کربلا و آن دیگری کشاورزی بود که فقط گل محمدی می‌کاشت و گلاب‌شان را می‌گرفت و آدم روشن و با مطالعه‌ای بود. می‌گفت «از اسرائیل که کشورشان را قبضه کرده، هر چه بگوئی برمی‌آید و یک قلمش این‌که دارد ترکیب جمعیتی را در خودمختار نخجوان به نفع کُردها عوض می‌کند که به وقتش بلائی بسر آذربایجان بیاورد که آن سرش ناپیدا.»

و یکی دیگرشان جوانکی بود دیلاق با موهای فرِ پریشان که یکی دو روز بعد کاشف به عمل آمد که اهل بخیه است و رسیده به روزی که شارژش! تمام شده و داشت در به در دنبال مواد فروش و ساقی می‌گشت توی کربلا با این استقرای ریاضی که «بین این‌همه آدم، لابد هستند کسانی که کارشان به دوا! راه می‌افتد و کربلای به این بزرگی! هر چیز دیگر نداشته باشد، یکی دو تا ساقی خوب را حتما دارد!!!» و هرچه گشت نبود و دست آخر برگشتنی شد بی‌آنکه تاب ِماندن تا اربعین را داشته باشد و  به مدد مسکّن‌هائی که به هزار مکافات از انبار درمانگاه هلال احمر کش رفتیم، خودش را تا مرز رساند که برود به سرحدات شمالی… .

و نکته جالب دیگری که در رفتار هموطنانِ ساکن در همسایه شمالی دیدم، تردد خانم‌هایشان در حداقل ممکن و در ساعاتی مشخص بود و چنان آهسته آمد و شد و اطراق می‌کردند که انگار در طبقه‌ی دوم حسینیه، پرنده پر نمی‌زند!

و آخر این‌که در ازای یک هفته ده روزی که حسینیه را قبضه کرده بودند، کل ساختمان را موکت کردند که بماند برای مهمان‌ها و سال‌های آتی. و برخلاف مواجهاتی که قبلا با اهالی آذربایجان داشتم، سیگار خیلی خیلی کمرنگ شده بود در مناسبات‌شان و دیگر خبری از آن آذری‌های سیگاریِ قهار که می‌شناختم نبود… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.