برگی از دفترچه ی سیمی -۸ –

جده- یازده و ربع شب – چهارم شهریور.
چشم هایم تازه گرم خواب شده بود که رسیدیم به جده.طول کشید تا نیمچه خوابی که داشت مرا می ربود، از سرم بپرد.
فاصله مکه تا جده زیاد نیست.بنظرم رسید که بین راه، میقات جحفه و دروازه معروف قرآن را دیده باشم. غدیر خم هم باید همان نزدیکی ها می بود.
جده اما،‌ مدرنتر از مدینه و مکه است. بیشتر نمایندگی های کارخانه های معروف صنعتی در جده است.روزگاری، پایتخت عربستان بوده است و حالا با این همه کارخانه و تابلوهای فلکس فیس نمایندگی مارکهای معروف خوراکی و نوشیدنی ، پایتخت صنعتی عربستان است.بخش عمده شهرکهای صنعتی جده ، مربوط می شود به خط تولید و مونتاژ خوراکی های معروف. مثل همبرگر مک دونالد که شعبه مفصل و مجهزی در جده دارد.
بغل دستم، امین عبدی نشسته بود که بچه محل امین بزاز خودمان است و اولین بار در زیارت دوره ی مدینه باهاش آشنا شدم.


حکایتش را همان وقت باید نوشته باشم. بین راه مکه تا جده،‌ باهم در مورد ظلمی که خلفای راشدین در مورد حضرت زهرا – سلام الله علیها – روا داشته بودند حرف زدیم و در خصوص افکار التقاطی جریان نوظهور وهابیت. فارسی را با لهجه صحبت می کند و بقول ظریفی،‌ از فارس های تبریز است. هم اتاقی هایش،‌ دو نفر از بچه های اهل تسنن ارومیه ای دانشجوی فقه شافعی بودند که تسلط خوبی روی زبان و ادبیات عرب داشتند و طبق نقل امین،‌ روزی دو نوبت احرام عمره می بسته اند و آنطور که بر می آید، در این یکی دو هفته ای ، خوب رو مخ امین خان کار فرهنگی – تبلیغی کرده اند … تعجبم از این است که این دو نفر چرا با کاروان اهل تسنن اعزان نشده بودند؟!
الغرض، بیشتر مسیر کوتاه مکه تا جده، به حرف و حدیث گذشت و خواب تا آمد که مرا برباید، تکانهای امین بیدارم کرد و هوای شرجی و سنگین بندر تاریخی جده در ریه هایم فرو شد…
IMG_3366.JPG
اینجائیکه ما را را ول کرده اند، قسمت اصلی فرودگاه جده است و آنطور که مدیر کاروان می گوید، عمده ی ترافیک موسم حج، در این قسمت جریان دارد.پروازهای بزرگترین فرودگاه دنیا، همیشه ی خدا با تاخیر انجام می شود و در این دو نوبتی که اینجا بوده ایم، چیزی از زیبائی و اسباب رفاهی معمول سائر فرودگاه ها، در اینجا به چشم نمی خورد. اینجائی که ما نشسته ایم سالن شماره ۲ انتظار است و جا برای نشستن همه نیست. شرجی و بوی بدی که از دریا متصاعد می شود مزید بر خستگی و خواب آلودگی مان است و آرزو می کنم جائی پیدا کنم، که حتی برای ساعتی بشود در آن دراز بکشم و آرزو بزرگترم این که بتوانم بخوابم.
IMG_3372.JPG
بچه های کاروان حاج آقا صادقی، بیرون گیت انتظار، به همراه روحانی کاروان ما روی زیلوئی پخش و پلا شده اند و جماعت دیگری از ایشان، مثلا خوابیده اند. خواب، در هوای دم کرده و شرجی، آنهم در دمای بالای سی درجه …. نمی دانم!
IMG_3373.JPG
IMG_3364.JPG
بیرون سوله مانندی که ما داخلش هستیم، غرفه ایست برای بسته بندی آب زمزم های همراه بچه ها.بسته ای ۱۵۰۰ تومن پول رایج ممالک محروسه ایران.
گفتم ایران و دلم هوای ایران عزیز کرد که خیلی مشتاق وصالش هستم.
و فرمود: حب الوطن من الایمان…
بر اساس شایعات منتشره،‌ تا شش صبح باید منتظر بمانیم.
الان ساعت حوالی دوازده نصف شب است.
جده – ساعت یک بامداد
چرت نصفه و نیمه ام به سر و صدائی که حاصل بگو مگوی یکی از بچه های کاروان با مامور نظافت فرودگاه بود، پاره شد. گیر داده بود به نظافتچی گیت که تو حق نداری اینجا سیگار بکشی …
تا یادم نرفته بگویم که در هیر و یر ترک و تحویل هتل، یکی از بچه های خدماتی شهرداری زنگ زد که مثلا حال و احوال و التماس دعا کند.بعد مُغُر آمد که عصری رفته بوده شورای شهر و همانجا شنیده که قرارست فردا برگردیم و فهمیده بناست یکی دو تا از اعضای شورا بیایند خانه ما برای تجدید دیدار. حالا زنگ زده بود که وقتی آمدند سفارشش را بکنم که اسمش را بنویسند جزء ناظرین شبانه ی جمع اوری زباله!
رویم نشد بگویم که بنده ی خدا؛ کل اگر طبیب بودی سرخود دوا نمودی …
بگذریم.
داشتم اینها را می نوشتم که یکی آمد و گفت: من هروقت دیدمت، داشتی می نوشتی. گفتمش اینکه چیزی نیست، بیا تو هم بنویس و حاصلش شد این چند سطر و پشت بند آن یادگار نوشتن بچه هائی که این دور و بر بودند:

سلام
میخوام بدون این که برات ادبیات استفاده کنم حرف بزنم. یعنی میخوام باهات راحت باشم. آقا حداقل اش این است که وقتی این دفتر را دیدی، یاد من بیفتی و وقتی یاد من افتادی من را دعا کنی.
کوچیک شما
وحید سیفی
پارس آباد مغان- خیابان امام خمینی – کوچه انقلاب- «….۰۹۱۴۹۵۱۶»
هوالرئوف
ما و مجنون همسفر بودیم در صحرای عشق
او به منزلها رسید و ماهنوز آواره ایم
الهم اجعلنا من المتمکین بولایه امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع)
ارادتمندتان
علی سلیمانیان
«….۰۹۳۵۴۱۶»
هوالرحمان
یارچو بسیار بود دل سریاری نداشت
دل سر یاری گرفت لیک دگر یار نیست
علیرضا عیسی زاده- اسناد پزشکی تأمین اجتماعی استان اردبیل«…۰۹۱۴۴۵۲۲»
اردبیل بزرگراه شهدا اول راه انزاب اسناد پزشکی تأمین اجتماعی اردبیل
بسم رب الزهرا
الحمدالله الذی جعلنی من المتوسلین بولایه علی ابن ابیطالب علیه السلام.
این نویسم تا بماند یادگاری
من بمیرم این بماند یادگار
خداوند منان را شاکرم که توانستم دراین سفر روحانی با دوستانی آشنا بشوم که تا عمر دارم فراموششان نمی کنم.
الاحقر: توحید- هاشمی
۵/۶/۸۶ فرودگاه جده

الان، ساعت یک و نیم بامدادست بوقت ریاض و بچه ها جمع اند.بعد کلی غور و فحص، گوشه ی دنجی می یابیم که بشود به نوبت در آن خسبید. امین و علی بلیطها را برده اند تا کارت پروازمان را بگیرند.
تلفن توحید زنگ می خورد و ازآنسوی خط ، خبر تصادف و فوت مدیر مسئول هفته نامه خوی و یکی دو نفر دیگر ،‌ به او داده می شود. ظاهرا می آمده اند برای استقبال دوستانشان در کاروان (حج اکبر خوی) که در نزدیکی های سلماس می روند زیر تریلی.
شب در آخرین لحظات حضور در بیت، کسی را شبیه به (آن یک نفر) دیدم و دلم هوائی شد…
امین و علی آمدند و بلیط و کارت پرواز ها را آوردند. ردیف ۲۴ و ۲۵ را گرفته اند. صندلی من هم F24 است. شایعه ی تاخیر داشتن و نداشتن زیادست.
همین فعلا.