برگی از دفترچه ی سیمی -۱۲ –

عصر جمعه، ۲۶ ام مرداد ۸۶
مدینه ی منوره – هتل جوهره العاصمه.

وای دلم را چه شد؟
سر ظهر، بعد ادای مستحبت جمعه، همپای امین شدم که شیرین و سخت خوابیده بود. تا حوالی یک بعد از ظهر که بیدارم کرد برای ناهار.
ناهار امروز پلوئی بود که زیرش گوشت قرمز آب پز و رب زده نهان بود با دسری متشکل از دو پرتقال و یک جام ماست و یک بطر نوشابه که اطعمه را بلغزاند و ببرد آن ته.
با مرد میانسالی همسفره شدیم که داشت برای بغل دستی اش توضیح می داد که مواد اولیه غذائی را بار کشتی می کنند از ایران و می آورند اینجا. و فقط نوشابه را به خاطر اینکه مقرون به صرفه تر است از اینجا تهیه می کنند.
IMG_2317.JPG
بعداز نهار، باتفاق بچه ها زدیم بیرون برای خرید. داخل یکی از مراکز خرید مجاور حرم نبوی و رفتیم توی یکی از این مغازه های «کل شی ۱ ریال» و نفری هفت هشت تومن خرده ریز خریدیم. تسبیح و بادکنک و گیره سر و شمایل کعبه و چیزهائی از همین دست که جان می دهد برای براورده کردن توقع سوغاتی کوچکترهای فامیل و رفقای دور و نزدیک. خاصه آن چند طرح شیشه ای حرم نبوی و کعبه که بسیار استادانه توسط برادان کشور دوست و مجاور – چین – طراحی و ساخته شده. و چه جالب است اینکه کارخانه ی ساعت سازی کشور کمونیستی چین، برای من ِ مسلمان، ساعت اذان گو! طراحی و تولید می کند…


خریدمان خورد به وقت اقامه ی نماز عصر شان و شرطه ها ریختند داخل پاساژ که ملت را جارو کنند به بیرون از مغازه ها. منظره ی جالبیست اینکه خریدار و فروشنده هیچیک به نماز نمی روند. فروشنده کرکره مغازه اش را می کشد و می نشیند داخل دکان و خریدار هم پلاس می شود وسط بازار و منتظر، تا کِی چراغ نماز و نماز خوانی آقایان سبز شود!
علی ای حال، برگشتیم هتل. لابی هتل شلوغ بود. بچه های کاروانی که چند روزی زودتر از ما آمده بودند، با لباس احرام، جمع شده بودند و تا بروند میقات شجره برای نیت عمره مفرده …
دلم ماتم گرفت. وقتیکه عیان دید که از مدینه برایش، چند روز و ساعت بیشتر نمانده است…
آمدم بالا. کتابی را که صبح شروع کرده بودم به دوباره خوانی اش، تمام کردم. چندتائی کتاب که قبلا خوانده ام شان و مناسب فضای معطر اقلیم قبله اند را آورده ام اینجا تا دوباره و در این فضا بخوانمشان. به ذوق کتاب خواندن من، بچه ها هم به صرافت افتاده اند که بخوانندشان.
بگذریم.
بنا شد، بعد استراحتی مختصر برویم حرم. امین هم با گروهی از بچه های کاروان که می خواستند بروند مسجد شیعیان – که در حومه ی مدینه است– همراه شد و رفت تا در سرزمین حجاز وهابی زده، وعده ای از فریضه ی یومیه اش را با اذان و اقامه شیعی قامت ببندد و سجده گاهش را بعوض گُل قالی، روی تربت بگذارد که فرمود: « کل شیٍ یرجعُ الی اصله ».
الان که اینها را می نویسم، منتظرم که بالائی ها بیایند تا برویم حرم. شبکه العالم در حال پخش مستندی است از زندگی فیدل کاسترو، رهبر هشتاد ساله ی کوبا. که سوار بر چیپی بدون قراول و یساول، رفته است به روستائی و با کشاورزان فقیر آنجا چاق سلامتی می کند. زبان گفتاری العالم، که مال صدا و سیمای خودمان است، عربیست و از تهران هدایت می شود. می گویند، العالم معتبرترین مرجع خبری عراق محسوب می شود.
بعد از مستند حدودا نیم ساعته ی کاسترو، وقت خبر شبکه است و سر تیتر اخبار، سخنان امروز رحیم صفوی، فرمانده سپاه، در جمع سپاهیان استان اصفهان است.
آنتن مرکزی هتل را جوری دستکاری کرده اند که بجز کانالهای صدا و سیما و چند کانال خبری عرب زبان، من جمله المنار و الجزیره و العربیه، شبکه دیگری را دریافت نمی کند.
یکی دوماه که بمانم این جورجاها عربی ام راه می افتد.لااقل یه خورده!
محمد آمد که دوربینش را که چند روز قبل، در اتاق ما جا گذاشته بود را ببرد. انگار می خواست برود جائی که دوربین لازم شده بود و آمده بود سراغش. یکی دو مشت پسته و بادام هم ریخت تو پیاله مان. تقبل الله… یاد روزهای اول و خروارهای پر و پیمان آجیل پسته مان به خیر!
بعد التحریر.
آقای صاحب ِ امر و متولی اتصال خاک و افلاک.
حضرتِ عزیز ِ مفردِ مذکر ِ غائب!
بس که نیامدی، جمعه ی این هفته هم به عصر رسید.
راستی،
چرا نیستی تو…

دیدگاه‌ها

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.