مجلس تنهائی

مجلس هفتم: مُلکِ ری
یکی از اصحاب که بریر ابن خضیرِ همدانی نام داشت – و زاهد بود – با حسین گفت « یَابنَ رسولِ الله، مرا دستوری ده نزدِ ابن سعد روم و با او سخنی گویم درباره ی آب. شاید پشیمان شود. »
گفت « اختیار تو راست. »
پس آن مردِ همدانی سوی عمرِ سعد شد و بر او درآمد و سلام نکرد.
ابن سعد گفت « ای مردِ همدانی، تو را چه بازداشت از سلام کردن؟ مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسولِ را نمی شناسم؟ »
همدانی گفت « اگر مسلمان بودی، به جنگِ عترتِ رسولِ خدای بیرون نمی آمدی تا آنها را بکشی. تو این آبِ فرات را – که سگان و خوکانِ رَساتیق از ان می نوشند – میانِ حسین ابن علی و برادران و زنان و خاندانِ وی مانع گشتی و نمی گذاری از آن بنوشند و آنها از تشنگی جان می دهند. می پنداری خدای و رسولِ او را می شناسی؟ »
عمر ابن سعد سر به زیر انداخت. آن گاه گفت « به خدا سوگند ای همدانی، من می دانم آزار کردنِ او حرام است و لیکن در خود نمی بینم که بتوانم مُلکِ ری را به دیگری واگذارم. »
پس، بریر ابن خضیرِ همدانی بازگشت و با حسین گفت « عمر سعد راضی شد که تو را به ولایتِ ری بفروشد. »
کتابِ آه
صفحه ی دویست و چهلم.