برای آمدنت، زود هم دیر است…

نه که نخواهم بدانم وقتی می آئی ظالمان را چه سان عقوبت می کنی یا داد مظلوم را چه گونه می ستانی!
نه که نخواهم ببینم فرقِِ بهار ِ وقت آمدنت با بهار روزهای بی تو در چیست؟
یا که نخواهم بدانم وقتی بیائی عدل را چه گونه می گسترانی؟
من سال هاست که مشتاق آمدنت و مشتاق عدالتی که خواهی آورد هستم.
اما مشتاق ترم که بیائی
و قرائتت از دینی که این چنین سفت و محکم به ش چسبیده ایم را بیاوری.
کاش می دانستم «دین تو!» و آن چه که ما به اسم دین، می پرستیمش، تومنی چند صنار اختلاف معامله! دارند!
حتی دوست دارم بدانم
دلیل آن هائی که وقت آمدنت، تو را به جرم آوردن دین جدید، تکفیر می کنند چیست؟
تو مگر با خود چه خواهی آورد که ما از آن بی خبریم؟
تو مگر مسلمان کدام کعبه ای که ما نمازمان به آن سو نیست؟
آقایِ مفردِ مذکرِ غائبم!
شوق آمدنت یک سو
اما اشتیاق استنشاق عطر مسلمانی ِ ناب از گل وجود تو، قبول کن چیز دیگریست…
فکرش را بکن! تو می آئی و آخرین خوانش را برایمان می آوری…
آرزوی غریبیست… نه؟!

دیدگاه‌ها

  1. شبگرد تنها

    سلام بر حاج حسین داداش خودمان
    خوبی داداش خوبمان؟
    از آنچه پیش روی خود می بینم نه در تعجبم و نه اظهار غلو می کنم.
    لیک مزاحم شدم تا به عرض برسانم تازه آدرستو یافتم.
    حاجی شاید الان یادت نیاد اما من همان خاکم که هستم.
    من همون محسن چیریکم که هستم.
    نمی دونم تو کجایی و چه می کنی لیک می دونم که در همون راهی که بودی هستی و از این بابت اظهار غبطه می کنم.
    اینجا هم هوا خوبه ، غمی نیست جز غم دوری دوستان.
    حاجی درددلی دارم که قصه و غصه اش سر دراز داره لیک مجال نگاشتن نیست.
    به امید روزی که تو را باز یابم.
    و من اله توفیق.

  2. محتشم

    راستی خوش بحالتون که اینجوری میتونید با آقا درد دل کنید و اون هم حتما میبینه و میشنوه
    ما که برای اظهار اینها هم عاجزیم
    الهم عجل لولیک الفرج

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.