می باری… می بارانی…همینک..همیشه…

از صبح تا الان که لنگ ظهر است و قلندر بیدار!، زل زده ام به صفحه ی شیشه ای مانیتور و بارانی از کلمات می بارند بر خیالم و من
نمی دانم
که کدامشان مناسب حال این روزهای من است! که سر هم شان کنم و بنویسم تا بمانند! به یادگار این روزها که آن چنان سخت می گذرند که تو انگار کن اصلا نمی گذرند!
تو که مرا به تر و بیش تر می شناسی
برایم از همین کلماتی که باریده ای،
جمله ای بساز…

دیدگاه‌ها

  1. mohtasham

    سلام حاجی
    خوبین ایشالا
    هر از گاهی وقت اضافه داشتید به ما هم سری بزنید که خدای ناکرده فکر نکنیم حتی از یاد شما هم رفته باشیم [چشمک]

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.