روزمره های یک مدیر روزمره!

سر ظهر حسن آقای …. آمد. به گلایه از اینکه چرا محوطه ی مقابل بنگاه ش را نداده ایم آسفالت کنند. محوطه ای که نه ذره ای از آسفالت مقابلش حفاری شده و نه در اثر برف و باران و مه و خورشید و فلک از بین رفته و نه هیچ نیاز مبرمی برای مرمت دارد. البت در مواردی از این دست اصولا نباید کاری به کار به جا و بی جا بودن درخواست داشت! مهم ادای خواسته ی طرف است. خاصه اینکه این حسن آقا برای خودش کسی است و خرش خیلی جاها می رود. خیر سرش هم کلی پیغام و پسغام برای انجام سفارشش برامان فرستاده بود و حالا که بعد یکی دو ماه خرده فرمایشش زمین مانده، آمده بود ببیند این همه سفارش این و آن چرا افاقه نکرده؟
گفتم اولاً تقصیر اینهاست! و اشاره کردم به یکی دوتا از همکارانم که دم دست بودند و می شد هر عیب و علتی را گردنشان انداخت.
و ثانیاً این اواخر کارخانه آسفالت خودمان تعطیل شده و آسفالت روزانه مان از کارخانه ی …. می آید و شما بهتر می دانی که کیفیت آسفالتی که از کارخانه ی …. می آید چقدر افتضاح است و نمی شود که بعد عمری شما چیزی ازمان خواسته باشی و ما کار بنجل تحویل شما بدهیم! می شود؟
این دومی را همین طور پراندم و هیچ فکر نمی کردم که بگیرد. اما در عین ناباوری، جناب خیلی زود و راحت حرفم را تصدیق کرد و قصه ی سفارشات خارج از چهارچوب جناب ایشان به انتها رسید.
پ.ن:
گاهی در عالم مدیریت باید رگ خواب ارباب رجوع را از جائی بگیری که در تخصصش نیست و همزمان در تائید چیری که او ازش سر در نمی آورد خودش را شاهد بگیری. ما ملتی هستیم با تخصص در مسائل ِ و غیره!

دیدگاه‌ها

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.