ای مطرب داوود دم، آتش بزن در رخت غم! بردار بانگ زیر و بم، هنگام سرخوانیست این

این روزها دلم هوای مدینه کرده است.
هوای سحرگاهان بقیع و جلوه پرواز کبوتران در پس زمینه ی گنبدی سبز که سترگ است چونان مردی که آنجا آرمیده است.
مردی که یتیم بود.
تنها بود.
بی تا بود…
مردی که سایه داشت.
مهربان بود.
پدر بود.
مردی که مهربان ترین پدر دنیا بود…