پسماند! (روایتی سیاسی-بهداشتی از روزمره های یک مدیر روزمره)

مرد موقری که کت و شلوار رسمی و پیراهن سفید و یقه دیپلماتیک و ریش آنکارد شده داشت تا همین چند روز پیش صاحبِ منصبی بود برای خودش. یعنی تا همین چند وقت پیش اگر می خواستی معاون ِ دستِ چندم ِ ایشان را ببینی می باید که از هفت خان می گذشتی و هفت شمع نذر هفت امامزاده می کردی که مگر بخت یار تو باشد و جناب ایشان تو را چند دقیقه ای به حضور بپذیرند. اما بازی روزگار چنان به ناگهان و برق آسا به زمینش زد که او نه دانست از کجا خورده و نه فهمید به اشاره ی کدام انگشت با خاک کوچه شان یکی شده…
بگذریم. آمده بود برای تظلم از جفای همسایه های بی ملاحظه که هر شب کیسه زباله ها را تل انبار می کنند زیر تیر برق سر کوچه که از بد حادثه! درست هم جوار با ورودی دولت منزل! اوست. می گفت: گیر یک عده همسایه ی بی وجدان افتاده که نمی داند از دستشان به کجا پناه ببرد! و حتی می خواهد خانه را بفروشد و در برود ولی وقتی بنگاه بعد سال و ماهی مشتری می آورد، بوی بد پسماندهای جلوی درب ورودی کار خودشان را می کنند و مشتری، خانه را ندیده می پرد!
هنوز غبغبش از باد ریاست پر بود و مرا در لباس زیر دستی می دید که باید بی فوت وقت و فی الفور دستورش را اجرا می کردم. رجز هم خواند که اگر فوراً دستور به رسیدگی و حل موضوع ندهی قضیه را به مطبوعات خواهم کشید و چنین خواهم کرد و چنان!


مشکل تازه ی او، برای ما تازگی نداشت. بارها و بارها دچار این سنخ دعاوی همسایه گی شده بودیم و تجربه می گفت با ریش سفیدی و کدخدا مَنِشی بهتر و زودتر می شود مشکلی از این دست را حل کرد. ولی جناب سابقاً آقا بالا سر، ترجیح داده بود از توان سیستم اداری شهر که روزی روزگاری در کف قدرتش بود و او از ارکان تصمیم ساز و تصمیم گیرش، استفاده کند و عمق دوستی ِ بادمجان قاب دورچین هائی که تا چند روز پیش مقابلش تعظیم نود درجه می کردند را بسنجد…
می دانستم که قبل اینجا چند جای دیگر هم رفته و نتیجه نگرفته و اینجا ایستگاه آخر شانس او برای حل معضل بهداشتی ای بود که هیچ ربط مستقیم و غیر مستقیمی به عالم سیاست نداشت و رئیس پرطمطراق سابق! باز هم از بد ِ حادثه و پس از پاسکاری های فراوان افتاده بود توی زمین ما و من خوش نداشتم فکر کند در نظر من هم، او آدمی است که از اسب و اصل، توامان به زیر افتاده!
لا ینقطع داشت حرف می زد و حرف را کشیده بود تا بحث زیر ساخت ها و کم بودن تعداد پروازهای هفتگی فرودگاه خوی و مشکل تامین بودجه ی عمرانی شهر و عدم توجه مسئولان! به بازسازی مقبره ی پوریای ولی و شمس تبریزی… و من در جستجوی ربط این ها به کیسه های زباله ی همسایه گان بی ملاحظه، حداقل کاری که می توانستم بکنم این بود که بگذارم خوب دق دلی اش را از رکب ناگهانی ای که خورده بود، خالی کند…
انگار نه انگار که تا همین چند وقت قبل او کلی اختیار داشت و در دوران درخشان مدیریتش آجری روی آجر نگذاشت! و همیشه ی خدا یک اما و اگر ِ بزرگ جلوی طرح های توسعه، توی آستینش داشت!
خوب که ته دلش را ریخت روی دایره و زیر و بالای سیستم اداری شهر را به چالش! کشید، بی آنکه نتیجه ای از مذاکرات! فی ما بین حاصل کند، تشکر کرد و رفت پی کارش. و تو انگار کن مشکلش حل شده باشد!
و من ماتم برده بود از دیدن رجلی سیاسی! که تا بالای تخت بود، ادعایش گوش فلک را کر کرده بود و وقتی به زیر کشانده شد، داد و بیداد فحش و فضیحت هایش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.