گرچه آهو نیستم اما پـُر از دل تنگی‌ام

شیخ توی خواب دیده‌بود شما را که نشسته‌اید بر سریری از عنایت و کرم و از در ِ دروازه‌تان خدم و حشم و انسان و اجنه و گرگ و خوک و دیو و دد و فرشته می‌آیند و می‌روند و شما تک‌به‌تک‌شان را به مهر ِ خاصه‌تان می‌نوازید و راهی می‌کنید…
حتی سگان و بوزینه‌گان را و همه را!
شیخ دیده‌بود لطف ِ محسوس شما را که مفتون شما شده‌بود.
اصلن، این چشمه‌ها را نشانش داده‌بودید که “نشان از بی‌نشان‌ها” عیان کرد…
شیخ خبر از محبت بی‌حساب شما داشت که از اصفهان جلای وطن کرد و مجاور شما شد و خواست بعد مرگش، زیر همان دروازه ای دفن شود که دیده‌بود شما نشسته‌اید آن‌جا به استقبال خیل زائران و مجاوران حرم‌تان یا امام رضا.
تا من بفهمم برای صید کمند مهربانی شما شدن، آهو شدن لازم نیست!
شما آهو و شغال و گرگ و دیو و دد را یک جا ضامنید…
آقای ثامن ِ ضامن!

دیدگاه‌ها

  1. جایی میان ابرها

    نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخولت
    بیا بگو نتکانند پا دری ها را …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.