روزمره‌ها

سیدِ پیش‌رو

یکی از معدود مرسدس بنزهای خوی را سوار می‌شد و آن سال‌ها اساسا کسی غیر از او و مرحوم آقامیرولی‌الله ذاکری، آخوند دیگری پشت رول نمی‌نشست و رانندگی آخوند، متاع نوبری بود. بنز دلبرش هر از گاهی می‌افتاد دست میرموسی[۱] که از قِبَلِ آن مجالکی فراهم شود تا حظِ نشستن داخلش نصیب و قسمت ما …

عاشیق اصلان

من و آقای استاد ذی‌حق، خیلی سال است که رفیقیم. رفیق که می‌گویم یعنی دارم به خودم رتبه می‌دهم و شاید شأن ایشان را کم می‌کنم. یک‌روز در خلال روزهای ابری و دل‌گیرِ دی از سال ۱۴۰۰ که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود، پیام دادند و قرار گذاشتند بیایند دفتر من و من خوشحال از …

برای حاج ولی

این یادداشت باید زیر هزار کلمه باشد. چون میهمان سخنران برای برنامه امروز زیاد داریم و سهم من کم از ده دقیقه است و به تقریب، خواندن هزار کلمه کمِ کمش ده دقیقه زمان خواهد برد. هزار کلمه، برای کسی که در سی چهل سال اخیر، هویت اجتماعی برای شهر ساخت و گسست فرهنگی بوجود …

استانبولچی

این‌که یک سفر رونده‌ی تنها که از ماه‌ها قبل، قصد و تمهید سفر به قلب تمدن عثمانی‌ها در سر داشته باشد و درست چند روز مانده به ایام عزا، از تنهائی به در آید و عروس آذری‌ها شود و عهد در همان گام‌های اولِ زندگی مشترک و یکی شدنش با رفیق ترک‌زبان ما، هم‌داستان شوند …

با بی‌بابا

دو سه روز بعد از چاپ کتاب «بی‌بابا» در بهمن ۴۰۱ و به مناسبت روز پدر، مهدی قزلی خواست که برای برنامه «روایت بابا»ی خانه شعر و ادبیات ایران، روایتی از «فقدان پدر» ارائه کنم و به خاطر زلزله‌های پی‌درپی خوی و مسئولیتی که در میدان مدیریت بحران داشتم، نشد که بروم تهران و در …

و فرمود: «جز برای رضای خدا کاری مکن»

آن سال‌ها جوان بودم. سرم سوداهای کمتر داشت و بیش‌تر مال خودم بودم و روز و ماه‌هائی بود که به جهت دیدارِ عزیزی، هی دم به ساعت تهران می‌آمدم و چون شب‌مانی در تهران را نمی‌دانم برای چه خوش نمی‌داشتم، حساب کتاب کرده بودم که عوض پول هتل، یک بلیط رفت و برگشت تهران-مشهد-تهران که …

برای عموی ملای مجاهدی که داشتم

از قضا منی که الان چهل سال بیش‌تر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شده‌ام، در سن و سالی‌م که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم همه‌ی آن‌ها که مرا از نزدیک می‌شناسند می‌دانند که همه‌ی دوست و …

چهل سال بی‌بابا

سه ماه است از جائی به جائی شده‌ام که مجال از خیلی کارهای ریز و درشتم گرفته شده و دست و دلم از نوشتن دور شده و بین من و کلمه فاصله‌ای افتاده که در بیست سالِ سابق بی‌سابقه است. اگر امروز بیست و دوی بهار نبود و روز به سال‌گرد شهادتت نمی‌رسید، دور و …

پروانه‌ها گریه نمی‌کنند!

این البته اتفاق خوبی‌ست که به فکر افتاده‌ایم روایتِ آدم‌ها، شغل‌ها، بلاها و رویدادها را از رواق منظر چشم آدم‌های گونه‌گون بشنویم، ثبت کنیم و گاهی هم خوب‌هاش را سوا کنیم و مرتکب کتاب شویم. کم نیستند از نویسندگانِ معاصر که پرچم روایت‌نویسی را بلند کرده‌اند و حقا که زیبا و بجا پرچمی‌ست این عَلَمِ …

برای برادری که امیر بود….

پ یکی از چند حرف از بین ۳۲ حرف زبان فارسی است که خیلی کم در اول اسم و فامیل آدم‌ها می‌آیند و نمی‌دانم چرا. و آن‌قدر کم تکرار که در دفترچه تلفن‌های قدیمی در هیچ دوره‌ای از تاریخ، صفحه اختصاصی برای خودش نداشت و همیشه‌ی خدا سربار حروفی مثل ب و ت بود و …