من و آقای استاد ذیحق، خیلی سال است که رفیقیم. رفیق که میگویم یعنی دارم به خودم رتبه میدهم و شاید شأن ایشان را کم میکنم. یکروز در خلال روزهای ابری و دلگیرِ دی از سال ۱۴۰۰ که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود، پیام دادند و قرار گذاشتند بیایند دفتر من و من خوشحال از …
این یادداشت باید زیر هزار کلمه باشد. چون میهمان سخنران برای برنامه امروز زیاد داریم و سهم من کم از ده دقیقه است و به تقریب، خواندن هزار کلمه کمِ کمش ده دقیقه زمان خواهد برد. هزار کلمه، برای کسی که در سی چهل سال اخیر، هویت اجتماعی برای شهر ساخت و گسست فرهنگی بوجود …
اینکه یک سفر روندهی تنها که از ماهها قبل، قصد و تمهید سفر به قلب تمدن عثمانیها در سر داشته باشد و درست چند روز مانده به ایام عزا، از تنهائی به در آید و عروس آذریها شود و عهد در همان گامهای اولِ زندگی مشترک و یکی شدنش با رفیق ترکزبان ما، همداستان شوند …
دو سه روز بعد از چاپ کتاب «بیبابا» در بهمن ۴۰۱ و به مناسبت روز پدر، مهدی قزلی خواست که برای برنامه «روایت بابا»ی خانه شعر و ادبیات ایران، روایتی از «فقدان پدر» ارائه کنم و به خاطر زلزلههای پیدرپی خوی و مسئولیتی که در میدان مدیریت بحران داشتم، نشد که بروم تهران و در …
آن سالها جوان بودم. سرم سوداهای کمتر داشت و بیشتر مال خودم بودم و روز و ماههائی بود که به جهت دیدارِ عزیزی، هی دم به ساعت تهران میآمدم و چون شبمانی در تهران را نمیدانم برای چه خوش نمیداشتم، حساب کتاب کرده بودم که عوض پول هتل، یک بلیط رفت و برگشت تهران-مشهد-تهران که …
از قضا منی که الان چهل سال بیشتر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شدهام، در سن و سالیم که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالبتر میشود که بدانیم همهی آنها که مرا از نزدیک میشناسند میدانند که همهی دوست و …
سه ماه است از جائی به جائی شدهام که مجال از خیلی کارهای ریز و درشتم گرفته شده و دست و دلم از نوشتن دور شده و بین من و کلمه فاصلهای افتاده که در بیست سالِ سابق بیسابقه است. اگر امروز بیست و دوی بهار نبود و روز به سالگرد شهادتت نمیرسید، دور و …
این البته اتفاق خوبیست که به فکر افتادهایم روایتِ آدمها، شغلها، بلاها و رویدادها را از رواق منظر چشم آدمهای گونهگون بشنویم، ثبت کنیم و گاهی هم خوبهاش را سوا کنیم و مرتکب کتاب شویم. کم نیستند از نویسندگانِ معاصر که پرچم روایتنویسی را بلند کردهاند و حقا که زیبا و بجا پرچمیست این عَلَمِ …
پ یکی از چند حرف از بین ۳۲ حرف زبان فارسی است که خیلی کم در اول اسم و فامیل آدمها میآیند و نمیدانم چرا. و آنقدر کم تکرار که در دفترچه تلفنهای قدیمی در هیچ دورهای از تاریخ، صفحه اختصاصی برای خودش نداشت و همیشهی خدا سربار حروفی مثل ب و ت بود و …
پارسال همین موقع، عزیزِ نزدیکِ جانی پرسید؛ «سال دیگر همین موقع، وقتی ۴۰ را رد کردی، لابد برانگیخته میشوی! بنظرت خدا تو را در چلهی سالهای عمرت به چه رسالتی مبعوث کند که نه سیخ رسالتش بسوزد و نه کبابِ رسولش؟» عزیزِ نزدیکِ جان، برخلاف معمول که مرا دچار سوال سخت و کنش و کرنش …