ذکر

دنای خاطره‌ها

در اثنای انتخابات سال ۹۸ من و مرحومِ لایموت و عزیزی دیگر سه تائی باید چندین و چند بار می‌رفتیم بخشداری فیرورق برای جلسات هیئت نظارت بر انتخابات. ماشین سازمان -دنا- در اختیار من بود و قانون تکلیف داشت که اموال اداری، در اختیار انتتخابات باشند و برای همین، رفت و آمدهامان به فیرورق با …

یادداشت‌های جنگی ۱۴

گفت «وقتی جنگ شد، بغداد بودم. داشتم با اهل و عیالم می‌رفتم کربلا که شادانه غدیرمان را آن‌جا برگزار کنیم که خبر حمله، بساط‌مان را به هم ریخت.» راست می‌گفت. جنگ یک‌هوئی و بی‌خبر آمد. داشتیم کِیفِ آمدنِ غدیر را می‌کردیم و لباس نوهامان را گذاشته بودیم بپوشیم در شادانه‌ی غدیر. دغدغه‌مان نحوه‌ی بزرگ برگزار …

یادداشت‌های جنگی ۱۰

امروز که صبح آمد، روزهای جنگ تحمیلی دوم دو رقمی شد. «ده روز» برای جنگی در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی و سلاح‌های مخوفِ نرم‌افزار پایه، زمان زیادی است و طراحانش لابد فکر نمی‌کردند کار به این‌جا بکشد و الان این اوضاع فرسایشی، برای شروع کننده‌ی جنگ یک شکست بزرگ است و برای طرفی که …

یادداشت‌های جنگی ۰۹

دیشب حوالی بامداد، آمریکا تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم در فُردو را زد. مجتمعی که زیر پایِشِ ۲۴ ساعته آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است و دوربین‌ها و صدی نود و نُهِ بازرس‌های آژانس، مستقیم و غیرمستقیم خط و خبر می‌برند به سرویس‌های امنیتی غرب و اصلا آژانس درست شده که سنگ‌ها را ببندد و سگ‌ها را رها …

یادداشت‌های جنگی ۰۷

اگر تقدیر این بود که برندگان میادین جنگ، صاحبان اسلحه‌های بیش‌تر و قوی‌تر باشند، لابد اشقیای تاریخ از قابیل بگیر تا نمرود و فرعون و جالوت پیروزان بی‌رقیب معرکه‌ها بودند و حتما در این چند هزار سال که از عمر بشر و نبرد حق و باطل می‌گذرد، با ظهور گردن‌کلفتانی مثل آن‌ها که شمردم، حق …

برای عموی ملای مجاهدی که داشتم

از قضا منی که الان چهل سال بیش‌تر است حسین، پسرِ علی شرفخانلو شده‌ام، در سن و سالی‌م که در کوچه و خیابان برای طفلان و نوجوانانِ ناشناس که اسمم را بلد نباشند، عمو خطاب شوم و ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم همه‌ی آن‌ها که مرا از نزدیک می‌شناسند می‌دانند که همه‌ی دوست و …

چهل سال بی‌بابا

سه ماه است از جائی به جائی شده‌ام که مجال از خیلی کارهای ریز و درشتم گرفته شده و دست و دلم از نوشتن دور شده و بین من و کلمه فاصله‌ای افتاده که در بیست سالِ سابق بی‌سابقه است. اگر امروز بیست و دوی بهار نبود و روز به سال‌گرد شهادتت نمی‌رسید، دور و …

چله

پارسال همین موقع، عزیزِ نزدیکِ جانی پرسید؛ «سال دیگر همین موقع، وقتی ۴۰ را رد کردی، لابد برانگیخته می‌شوی! بنظرت خدا تو را در چله‌ی سال‌های عمرت به چه رسالتی مبعوث کند که نه سیخ رسالتش بسوزد و نه کبابِ رسولش؟» عزیزِ نزدیکِ جان، برخلاف معمول که مرا دچار سوال سخت و کنش و کرنش …

شات از نمای نزدیک

جوان بودیم. آن‌قدر که حسابِ این را نداشته باشیم که با پراید اجاره‌ای که معلوم نیست کاربراتور و دلکو و سیم گاز و ترمزش درست کار می‌کند یا نه و با گواهینامه‌هائی که هنوز جوهر امضایشان خشک نشده، نباید زد به دل جاده و نرفت تا مشهد. اما خب؛ جوان بودیم و جوانی و حساب …

تولد داریم…

دیروز و پریروز این‌جا باد و طوفان بود. انگار که می‌خواست همه‌ی گرد و غبارِ عالم را بیاورد الک کند روی سر مردم شهر و روی خطوط عمیق نسخ و نستعلیق مزار تو. گرد روی چیزی بنشیند یعنی که خیلی وقت است کسی دست به‌ش نزده و برای من که هیچ‌بار سنگ مزارِ همیشه تمیزِ …