پنجم اسفند ۱۴۰۳ من یکی از خوشبختترین آدمهای روی زمین بودم. آنروز یکی از بهترین روزهای خدا بود و من در بهترین و بایدترین جائی که میبودم، یکی از آن چند میلیون نفری بودم که روی آسفالت سرد خیابانهای بیروت، با چشم اشکبار و دلی پر امید، افتاده بودند دنبال دو تابوت زردپوش تا دو …
از سالی که در زمان حکومت صدام، کربلا روزیم شد، هر بار و در هر سفر عکسِ پشتچسبداری از پدرم همراه بردهام تا به به بند آخر وصیتش که با «حسرت زیارت کربلا» نوشته عمل کنم. او وصیت کرده که اگر روزی روزگاری راه کربلا باز شد، عکسش را ببریم بزنیم زیر پای امام و …
تا به امروز که دارم این چند خط را مینویسم، سه قطره خون از شهیدستان «خوی» ریخته پای درخت دفاع مقدسی که در جنگ ۱۲ روزه تحمیلی در سر تا سر خاک ایرانِ بزرگمان غرس شد. سومین شهیدمان سربازی بود روستازاده که به خدمت سربازی رفته بود به «زندان اوین» و در یورش صهاینه به …
ما سالهای سال است که آموختهایم پشت سر امام بایستیم. از همان روزی که یادمان دادند برای صحت نماز جماعت باید یک گام – و نه بیشتر- از امام عقبتر قامت ببندیم و منتظر حرکت و اشارهی امام باشیم برای رکوع و سجود و قیام و قعود. اینکه گفتم خلاصهای عامیانه است از نقش متقابل …
دیروز دومین شهید خوئی را که در اثنای جنگ تحمیلی اسرائیل و در کرج به شهادت رسیده بود را بدرقه کردیم تا بهشت. همسایه شد با آن افسر شهید از پدافند پایگاه دوم شکاری تبریز و گلزار مطهر شهدای خوی، آغوش ابدی برای زخمی که از جنگ صهاینه به تنِ ایران تحمیل شد. عصرش بهزاد …
گفت «وقتی جنگ شد، بغداد بودم. داشتم با اهل و عیالم میرفتم کربلا که شادانه غدیرمان را آنجا برگزار کنیم که خبر حمله، بساطمان را به هم ریخت.» راست میگفت. جنگ یکهوئی و بیخبر آمد. داشتیم کِیفِ آمدنِ غدیر را میکردیم و لباس نوهامان را گذاشته بودیم بپوشیم در شادانهی غدیر. دغدغهمان نحوهی بزرگ برگزار …
من یکی از آن هزار هزار نفری هستم که روزهای سخت جنگ تحمیلی اول را زیستهاند. صدای آژیر قرمز را جیغ کشیدهاند و پناه بردهاند به پناهگاههایی که شهرداری در اینجا و آنجای شهرها ساخته بود برای روز مبادای بمبباران. صدای وحشتناک شیرجه طیاره جنگی روی شهر و خاموشیهای مکرر و ممتد که حین حمله …
جمعه را سالهای سال است که در تقویم ایرانیها تعطیل کردهاند. یعنی روز تفریح و تمدد اعصاب و استراحت ایرانیها جمعه است. جمعهی ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ اما یک تفاوت ماهوی با جمعههای قبل و بعدش داشت. آن، اولین جمعهی بعد از شروع جنگ تحمیلی اسرائیل بود و لابد با حساب و کتاب عبرانی، که ایران …
اشتباه کردند. روز تشییع سیدحسن در ورزشگاه کمیل شمعون بیروت، وقتی دسته اول جنگندههای عبری آمدند ترس بکارند و عربده بکشند بالای سر تابوت سید، ته دلم این بود که حالاست دور بزنند و برگردند و ورزشگاه و مردم و دو تابوت روی دست مردم را به آتش بکشند. همین را به بغل دستیم گفتم. …
شیوهها عوض شده میدان هم. مثل دهه شصت نیست که جنگیدن عبارت باشد از اسم نوشتن برای اعزام به جبهه و بلد بودن تیر انداختن با کلاشینکوف و برنو و ژ۳ یا کار با خمپاره و توپ ۱۰۶میلیمتری. الان زمین بازی، نه فقط خاک که هوا و فضا و فضای مجازیست و طُرفه اینکه جنگ …
