جماعت خدا

خسوف در بیروت

پنجم اسفند ۱۴۰۳ من یکی از خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین بودم. آن‌روز یکی از بهترین روزهای خدا بود و من در بهترین و بایدترین جائی که می‌بودم، یکی از آن چند میلیون نفری بودم که روی آسفالت سرد خیابان‌های بیروت، با چشم اشکبار و دلی پر امید، افتاده بودند دنبال دو تابوت زردپوش تا دو …

یادداشت‌های جنگی ۲۱

شب میلاد پیامبر رحمت، که عالم و آدم و جماد و نبات و حیوان و چرنده و پرنده و ما فی السماوات و الارض، از شادیِ هزار و پانصدمین سال تولد نبی مکرم، شاد و خوشحالند، اراذل وحشی ارتش جهود، سمت تیرها را چرخاندند سوی دیگری از اراضی اسلام. سمتی که از قضا، میزبان بزرگ‌ترین …

یادداشت‌های جنگی ۲۰

جنگ تمام شده است؟ دشمنِ شدیدِ صهیونی، بی‌خیال ایرانِ ما شده است؟ شیربچه‌های ایرانی حیدر کرار، از سگ هارِ زنجیر پاره کرده‌ی زخم خورده، غافلند؟ ما آدم‌های عادیِ کفِ کوچه و بازار، صورتِ مساله را پاک کنیم و دشمن را نبینیم و دعا کنیم که «سایه جنگ» دور و دیر شود و دشمنِ تا بن …

ویلچر راندن به اقیانوس

لباس سبز و نشانِ چایخانه را آستان داد و پیراهن یقه دیپلمات و شلوار و کفشِ همگی مشکی را خودمان خریدیم. برای نوکری در چایخانه. نوبت‌مان سه روز بیش‌تر نبود و یک صد و بیست و پنج مرد بودیم از سراسر ایران که «حوزه هنری» سوامان کرده بود برای شش شیفتِ یک و نیم ساعته …

یادداشت‌های جنگی ۱۸

«زخمی» کم ندیده‌ام. خودم هم کم زخمی نشده‌ام. حتا به رغم این‌که سن و سالَم به تیمارداری زخمی‌های جنگ تحمیلی اول نمی‌خورد، چون ساکن شهر مرزی‌ای هستم با درگیری‌های مداوم در دو سوی مرز و هر درگیریِ مسلحانه‌ای طبیعتا مجروح و زخمی دارد، بارها با زخمیان و جانبازانی که در این درگیری‌ها دست و پا …

یادداشت‌های جنگی ۱۷

تا به امروز که دارم این چند خط را می‌نویسم، سه قطره خون از شهیدستان «خوی» ریخته پای درخت دفاع مقدسی که در جنگ ۱۲ روزه تحمیلی در سر تا سر خاک ایرانِ بزرگ‌مان غرس شد. سومین شهیدمان سربازی بود روستازاده که به خدمت سربازی رفته بود به «زندان اوین» و در یورش صهاینه به …

یادداشت‌های جنگی ۱۶

ما سال‌های سال است که آموخته‌ایم پشت سر امام بایستیم. از همان روزی که یادمان دادند برای صحت نماز جماعت باید یک گام – و نه بیشتر- از امام عقب‌تر قامت ببندیم و منتظر حرکت و اشاره‌ی امام باشیم برای رکوع و سجود و قیام و قعود. این‌که گفتم خلاصه‌ای عامیانه است از نقش متقابل …

یادداشت‌های جنگی ۱۵

دیروز دومین شهید خوئی را که در اثنای جنگ تحمیلی اسرائیل و در کرج به شهادت رسیده بود را بدرقه کردیم تا بهشت. همسایه شد با آن افسر شهید از پدافند پایگاه دوم شکاری تبریز و گلزار مطهر شهدای خوی، آغوش ابدی برای زخمی که از جنگ صهاینه به تنِ ایران تحمیل شد. عصرش بهزاد …

یادداشت‌های جنگی ۱۴

گفت «وقتی جنگ شد، بغداد بودم. داشتم با اهل و عیالم می‌رفتم کربلا که شادانه غدیرمان را آن‌جا برگزار کنیم که خبر حمله، بساط‌مان را به هم ریخت.» راست می‌گفت. جنگ یک‌هوئی و بی‌خبر آمد. داشتیم کِیفِ آمدنِ غدیر را می‌کردیم و لباس نوهامان را گذاشته بودیم بپوشیم در شادانه‌ی غدیر. دغدغه‌مان نحوه‌ی بزرگ برگزار …

یادداشت‌های جنگی ۱۳

از دیروز که جنگ گلوله‌ها و تیرها و ترکش‌ها متوقف شده، جنگ بزرگ‌تری شروع شده است. این گام از جنگ را که نباید اشتباه کنیم و جدا از معرکه‌ای که تا دیروز به پا بود بیانگاریمش، با این‌که شلیک موشک و تیر و راکت ندارد، اما مخرب‌تر و اثرگذارتر از حملات جنگی که فعلا آتشش …