بازخورد چیزهائی که اینجا نوشته و مینویسم را رصد میکنم. حالا که چند سالی است LIKE زدن و به SHARE کردن مُد شده، دیدن و شمردن و احصا کردن بازخوردها جنبهی عمومیتری یافته و کار این کمترین در رصد و تحلیل بازخوردها را راحتتر کرده است.
جنبهی منفیِ LIKE و به SHARE در این است که نمیتوانی نظرات منفی و نقد و نظر مخالف را بفهمی و البته، طراح یا طراحان آن لابد به قصد گزینهی UN LIKE را تعریف نکرده تا همگان فقط به تحسین عادت کنند و نقد نشوند و در برابر نظر مخالف آسیبپذیر باشند و مهارت نه شنیدن و موفق نشدن را یاد نگیرند.
الغرض، یکی دو ماه قبل، مطلبی نوشتم در احوال یکی از دوستان دوران دبستان که از قضای روزگار فرزند شهید بود و کودکی و نوجوانی و جوانی پرغصهای داشت و آخر سر، با غصهای بزرگتر، ریق رحمت را سر کشید و راهی سرای باقی شد و یکی از هفته نامههای محلی بیهیچ قرینه و قصد دیگری و بیانکه آن رفیق تازه درگذشتهی ما را بشناسد، مطلب را باز نشر داد در ستونی که همیشه به این قلم کمینه مختص است و باز از قضای بد روزگار، مطلب دست به دست چرخید تا رسید به دست برادر آن مرحوم و او فهمید موضوع، مرگ برغصه و زندگی پر از داغ و دریغ برادرش است و از حقیر دلخور شد که چرا زندگیشان را و اسرار مگو را کشاندهام تا روزنامه و الخ.
گو اینکه اسمِ شهرت ایشان در مطلب نیامده بود و ضمیر اشارهی نوشته ۀدرس درست و کاملی نداشت و کسی نمیتوانست از لابلای کلماتی که نوشته بودم، کشف کند مطلب مربوط به کدام یک از بچههای شهدای شهر است.
باری با اینکه معذرتم را حضورا از ایشان خواستهام، به جهت رعایت ادب و لزوم عذرخواهی در محل وقوع شائبه، اینجا هم از دوست عزیزی که داغ درگذشت برادرش هنوز گرم است معذرت میخواهم و از خدا میخواهم برادرِ مرحومش که هیئتی و حسینچی بود را الساعه میهمان خوان بیمنت سیدالشهداء کند و سایهی پدر شهیدش را در بزرخ و تا بهشت بر سرش مستدام کند.