راجع به حسن تهرانیِ مقدم زیاده شنیدهایم و شنیدهام. و هر چه بوده، روایتهای از آب و فیلترهای امنیتی گذشتهای بوده که هر سال سر سالگرد پدر موشکهای ایرانی از بخشهای خبری پخش میشده و خلاص.
سبک زندگی آدمِ بزرگی مثل حسن تهرانی اینطور نبوده که اهل دوربین و رسانه و تیتر شدن باشد و شاید برای همین است که حتا حالا که شش هفت از شهادتش میگذرد، آن طور که باید تجلی نکرده و نمیکند. یعنی اصلش هم همین است که شهیدی مثل تهرانی مقدم که وقتی بعد از شهادت نطقش بازتر میشود و در عالم موثرتر میشود و عالم را هر طور که بخواهد پیش میبرد، نمیخواهد تجلی کند و هنوز بعدِ اینهمه، آنقدر که باید در مورد او نمیدانیم و ملاحظات امنیتی بهانه است و اصلش نخواستنِ آن روح ِبلندِ تا اعلی علیین رفته است و لا غیر.
الغرض، صبح امروز دو جلد کتاب هر دو با موضوع زندگی شهید تهرانی مقدم و هر دو از یک نویسنده، دستم رسید و اول رفتم سراغ کتابِ کم حجمتر که یکسال بعدِ شهادت حاج حسن، روی صفحات روغنی گلاسه چاپ شده و مثل “ر”ِ شهید رسول حیدریِ نوشتهی خانم دکتر برادران، یک صفحه عکس و یک صفحه متن دارد با چاپ رنگی و قصه را از کوچه پس کوچههای تهرانِ دههی سی شروع کرده تا بعدِ شهادت حاج حسن و اگر میخواستی کل کتاب را عصاره بگیری و خلاصه کنی، خلاصه و عصارهاش میشد امیدوار بودن و ناامید نشدن؛ بیت الغزل زندگی حسن تهرانی مقدم. که معتقد بود اگر غیرمسلمانی چیزی را بعد از ده سال تلاش توانسته بسازد، منِ شیعه زودتر و بهترش را میتوانم. چون اعتقاد داشت «وقتی کسی چیزی را توانسته بسازد، معنیش این است که آدم دیگری هم میتواند این کار را بکند و ثانیا نصرتِ خدا را به همراه ماست که شیعهایم و اهل جهاد و مبارزه و تلاش و البته لطف خدا اسباب را برای شیعیان امیرالمومنین، سریعتر و بهتر مهیا میکند.»
و کاری را شروع نمیکرد الا اینکه حتما و قطعا و حکما به نتیجه میرساندش و از ناامیدانهترین شرایط با امیدوارانهترین تعابیر میگذشت. وقتی که مثلا تست موشکش جواب نمیداد، خنده از لبش نمیرفت و میگفت نصفِ بیشترِ راه را رفتیم و موشکمان از جا کنده شد و این یعنی –مثلا- شش قطعه از هشت قطعهای که سرِ هم کردهایم درست کار کرده و حالا مانده بازبینیِ آن دو قطعه. طوری که مخاطب نیمهی پر را میدید.
کتاب که برخلاف تصاویر داخلش، از جلدی ساده و تک رنگ برخوردارست و برای سالگرد شهید آماده شده، دارای اصطلاحاتی است که مستقیما از ترکی به فارسی برگردانده شدهاند و در محاورهی روزمرهی مردمان فارسی زبان جائی ندارند. مثل واژه “بقال و چقّال” که اصطلاح و تکیه کلام ما ترکهاست یا عبارت “عین مرغ سر کنده” که ترجمهی مستقیم همین عبارتست در محاورهی آذریها باهم و این برمیگردد به اصل بودن زبان مادری در تنطمیات پیش فرض مغز هر آدم و هر از گاهی از این دست عبارات از دست نویسندگانی که کتابشان را به غیر زبان مادریشان مینویسند، در میرود… . یعنی میشود رد نویسندهی ترک زبان را در لابلای زندگی کسی که اصالتا و شهرتاً تهرانی است دید.
و حیف که کتابی به این مهمی که از روی عنوانش بارها و بارها کپی برداری شده و چندین و چند مستند و شبه مستند با عنوان “مردی با آرزوهای دوربرد” ساخته شده، آن سان که افتد و دانی معرفی نشده و چرا باید این چنین باشد که زحمتِ فراوانی که برای گردآوری و چاپ چنین کتابی که لازمست از هزار هزار لایهی امنیتی بگذرد، بعد شش سال هنوز دیده نشده و انگار اصلا بنا نیست دیده شود؟ و این فرق دارد با مطلبی که در بند اول نوشتم و شدیدا به آن معتقدم. وقتی حاج حسن خواسته که نوشته شود و نوشته شده، این کم کاری ماست که کتاب را به اهلش معرفی و نرسانیدهایم.
و چقدر لذت بردم از شنیدن تکیه کلام سردار موشکیمان که میگفت «باید کاری کنیم اسرائیل از شنیدن نام شیعه بر خودش بلرزد» و نمیگفت از «شنیدن اسم ایران» یا حتا «شنیدن اسم سپاه». و این یعنی مردِ با آرزوهای دوربردِ انقلاب، فراتر از مرزهای جغرافیائی میاندیشید و عمل میکرد و مرزهای ذهن او نه در حدود سیاسیِ جمهوری اسلامی که در قالب انقلاب اسلامی بسته شده بود. یعنی که او پاسدار بود به معنیِ کاملش؛ پاسدار انقلاب اسلامی.
و فهمیدم که با همهی افکار بلندِ بلندپروازانهاش، بلد بود تمکین کند. بلد بود مطیع باشد. بلد بود امر ولی را ارجحتر از تشخیص و فکر خودش بداند. و خواندم که حضرت آقا، گاهی ترمزِ جهاد و جهادی عمل کردنش میشدند و این نکتهی قابل تاملی است!
لابلای خواندن از روزهای قبل انقلاب و جنگش، یاد پدرم و سبک زندگیِ پاسدارهای ۵۷ای افتادم. انگار که خدا همهی سربازهای خمینی را یک طور آفریده و یک طور تربیت کرده و وقتی انقلاب شد، یک طور و در یک صف نظمشان داده و به کار گرفتدشان.
و جالب بود وقتی از همسرش میخواندم، خواندم که از روزی که رفتند جماران و امام عقدشان کرد تا روزیکه در مثل جمعهای، سی و چند سال بعد از ازدواجشان شهید شد، حتا یکبار هم حرفشان نشد و به هم تلخی نکردند و فکر کردم اثر خطبهایست که امام خوانده و یادم افتاد خیلیها را امام به عقد هم درآورد و زندگیشان دوام نیاورد و دوام و عشق و یکدلیِ زندگی حسن و همسرش، سوای نفس مسیحائیِ امام، اخلاصی بود که داشت و کارهائی بود که فقط برای خدا انجامشان میداد.
الغرض، در سردیِ دی و روزهائی که هنوز با برف فاصله دارند، گرمیِ خواندن از مردی که زندگی نکرد الا در جادهی عقیده و جهاد، لذت داشت و ممنون از خواهر بزرگوارم سرکار خانم فائضه غفار حدادی و نشر لوحنگار که ساعتی از عمرِ به غفلت رفتهمان را به ذکر شهید و شهادت و عقیده و جهاد پر کردند.