ما ترکها وقتی از بهبود مریضی ناامید باشیم و نخواهیم ناامیدیمان را به زبان بیاوریم و بگوئیم «امیدی به شفایش نیست»، در جواب این سوال که میپرسند «حال مریض چطورست؟» میگوئیم «آللاه ایکی شفادان بیرین وئرسین» یعنی خدا یکی از دو شفا را شامل حالش کند؛ یا شفای برخاستن از بستر بیماری و یا شفای راحت شدن از دست و پنجه نرم کردن با ناخوشی. که یعنی بمیرد و راحت شود از دست این مرض لاعلاج.
الغرض؛ در بین قطعات متعددی که برای اموات تدارک دیدهایم، قطعهای هست بنام اصحاب شهداء که محل دفن رزمندگان، جانبازان، اسراء و خانوادهی شهداست و نوعی تکریم این قشر است و بدرد آیندگان و تاریخنویسان میخورد که روزی روزگاری اگر مورخی خواست تاریخ جنگ را مطالعه کند، افراد درگیرِ مستقیم و غیرمستقیم در جنگ را یکجا بتواند داشته باشد و سنگ نوشتههای این قطعه به دردش خواهد خورد و برابر صورتمجلسی که با نهادهای مرتبط (سپاه و ارتش و ناجا و بنیاد شهید و جهاد کشاورزی) امضا کردهایم، گواهی ایثارگری و مجوز دفن در قطعه اصحاب را نهاد مربوط صادر میکند و از آنجا که عمده جمعیت ایثارگران زیر بیرق سپاه هستند، عمدهی سر و کارِ مدفونین در این قطعه با مسئول ایثارگران سپاه شهر است و وی به عبارتی پدر معنوی قطعه اصحاب به حساب میآید و آنجا مِلک طِلق نامبرده است و وقتی برای فاتحه یا تشییع کسی میآید مزار، یک سر هم به قطعه اصحاب میزند و تو انگار کن دارد از نیروهای تحت امرش سان میبیند و مَخلص اینکه وقتی ایثارگری ریق رحمت به سر میکشد، چشم بازماندگان به سمت او و کاغذش میچرخد. و البته به غیرِ قبر و دفن رایگان، جمعیت ایثارگران، از امتیاز و رانت دیگری برخوردار نیستند!
و خدا انگار او را آفریده که دو کار کند؛ یکی اینکه گواهی ایثارگری بدهد به سازمان آرامستان برای دفن اموات رزمنده و جانباز و دیگر اینکه بذله بگوید و بخندد و بخنداند. و این تک بیت آغازین برنامه نوستالوژیک «صبح جمعه با شما»ی رادیو ایران در سالهای دور، زبان حال اوست که میگفت: (زِ حق توفیق خدمت خواستم، وی گفت پنهانی/ چه توفیقی از این بهتر؛ که خلقی را بخندانی)
باری، خبرش را داشتم که یکی از رزمندگان پیرسال، مدتهای مدیدی است که در بستر افتاده و اطباء از علاجش دست شستهاند و اطرافیان منتظر که خدا از دو شفاء یکی را بدهد! و صبح جمعهای پائیزی در ماه ربیعالمولود، فرشتهای آمد و با جان از بستر بیماریش برخواست و او را به رحمت خدا برد. و طبق معمولِ همیشه، رزمندهها و همرزمهایش خبر شدند و آمدند برای تشییعش و حمید کاغذِ اجازه دفن در قطعه اصحاب به دست آمد سازمان. با آن حال و حرکتها و تیکهای مخصوص خودش. با کتی که فکر میکنم دو سایز بزرگتر از تنش هست و از بعدِ روزِ قبولِ قطعنامه، در زمستان و تابستان و عروسی و عزا تنش دیدهام و بسکه کاغذ تا شده و نشده توی چهارتا جیبش دارد، جای کت کار زونکن سیار را میکند برایش.
کاغذ را که مُهر و امضا شده بود گرفت سمت همکار ثبت متوفیات. خواستم کبریتی بکشم که شعلهی شوخی و طنزش روشن شود. گفتم «حمید! روز جمعهای مگر سپاه و دبیرخانهاش بازست که کاغذ بدهد دست که بیاوری اینجا! نکند نامهات جعلی باشد؟» گُر گرفت. گفت «خبرش را داشتی که؛ بنده خدا سه ماه بود افتاده بود روی تخت. نفسش به شماره بود. امروز هم نمیمرد فردا میمرد. من هم از خدا پنهان نیست، از تو چه پنهان؛ فرم را ده روز قبل پر کردم و ماند جای تاریخ وفاتش. مهر و امضاء شده گذاشتم توی جیبم برای روز مبادا. مرگ که خبر نمیدهد! میت هم که نباید روی زمین بماند. این بنده خدا هم که رفتنی بود. کارش را جلو جلو انجام دادم که اگر به تعطیلی و جمعه خورد، معطل نشود!»
دیدگاهها
شفای برخواستن*(=برخاستن) از بستر بیماری و یا شفای راحت شدن از دست و پنجه نرم کردن از*(=با) ناخوشی
امضا: دبیر املا و نگارش مستقر در منزل!