ما ترکها بخواهیم شاهد مثال بیاوریم برای بیمبالاتی و لاابالیگری و پوچگرائی و نهایت درجهی اینها که شمردم را نشان دهیم میگوئیم: «فلانی حتا تاسوعا و عاشورا هم چراغ مغازهاش روشن است!» یعنی کار کردن در این دو روز و نه فقط این دو روز که تا روز سوم شهادت سیدالشهدا در باور ما و فرهنگ شفاهیمان، زشت و نامیمون و نامبارک است.
ولیکن برغم همهی زشتیای که کار کردن در روز عاشورا و تاسوعا دارد، سازمان و خدماتش در این دو روز تعطیل نیستند که هیچ؛ خدمات هم میدهند به خلق الله. یعنی باید خدمات بدهند. چک و چانه هم ندارد! فکر کن؛ کسی شب تاسوعا ریق رحمت را سر بکشد و منتقل شود به سردخانهی سازمان و به قوم و اقربایش بگوئیم مرده را بگذارید اینجا و بروید فردای عاشورا یا نه، فردای سوم شهادت امام بیائید از زمین برَش دارید! و فکر کن طرف بعد از شنیدن این جمله، خاک قبرستان را با هر که در آن است، به توبره نکشد!!!
اینها به کنار، وقتی مسئولیت جائی را پذیرفتی باید برایش وقت بگذاری و بالای سر کارت بایستی و جائی مثل آرامستان که محل آمد و شد مردم است و کارش ارتباط مستقیم با مردمی است که داغ عزیزی دیدهاند و جگرشان سوخته و در همان لحظات اولی که داغ بر ایشان وارد شده، میآیند پیش تو تا کارِ رتق و فتقِ خاکسپاری عزیزی که داغش را دیدهاند را انجام بدهی و اعصاب معصابشان تعطیل است و از گل نازکتر بشنوند زمین و زمان را کن فیکون میکنند. قاعده این است که نهایت مدارا و نرمش را نشان دهی تا رد شود و پرَش به پرَت نگیرد و سر همین است که کار ما تعطیل و غیر تعطیل ندارد و دوستانم میدانند که تعطیل و غیرتعطیل و شنبه و جمعه و نوروز و سیزده بدر ندارد کار من و بجز دو روز عاشورا و تاسوعا، باقی ۳۶۵ روز سال را اگر سفر نباشم، در اتاقم در طبقه دوم سازمان آرامستانم بلاشک!
گفتم عاشورا و تاسوعا چون اهلش میدانند که آدمی که گرفتار دم و دستگاه محبت سیدالشهدا شده، از همه سال سه روزش با باقی ایام سال تومنی هزار تومن فرق دارد؛ تاسوعا، عاشورا و اربعین. انگار که رزق یکسالهی آدم را در این سه روز تُخس میکنند و مگر اصلا ممکن است مجالس روضهی صبح روزهای عاشورا و تاسوعا را نروی و روز اربعین بین غوغای غبارِ خواسته از زیر پای پیادگانِ طریق نجف به کربلا معلق نشوی… . (بماند که بلای کرونا چنان عالمگیر شده که انگار اربعین هم به سرنوشت حج گرفتار خواهد شد؛ زبانم لال!)
الغرض، روز تاسوعا، بعد از نماز ظهر، در اوج روضه و داد و بیداد و اشک و ناله، تلفنم زنگ خورد. و بماند که بواسطه شغلی که دارم در ۲۴ ساعت شبانه روز و ۷ روز هفته باید جواب تماس شمارههای آشنا و غریبه را بدهم و علیالاجبار از مجلس بیرون آمدم که جواب شمارهی غریبه را بدهم. معرفی کرد. به جا نیاوردم. تاکیدا گفت که علیزاده هستم و تمرکزش را نداشتم که بگویم «اخوی! یک ثلث مردم این شهر علیزاده هستند.» و با صدائی که تپش قلب و اثر اشک و ناله و داد درش معلوم بود خواستم که امرش را بفرماید. گفت «خواهرزادهاش رفته به رحمت خدا» و متوقعانه پرسید «چرا کارهایش را انجام نمیدهیم و چرا کسی در سازمان نیست و چرا آنجا صاحب ندارد و چرا و چرا و چرا… که اینها بیش از این معطل نشوند و میت را ظهر نشده برسانند روستاشان تا دستهی عزاداری از قبرستان به مسجد نرسیده، نمازش را بخوانیم و دفنش کنیم؟» گفتم «اسم و فامیل متوفا را بفرمائید، بپرسم برایتان که عیب و علت چیست که مردهتان زمین مانده؟»
و بلافاصله زنگ زدم به سازمان و شنیدم که «همین پیش پای شما زنگ زدهاند که آدمی به مشخصاتی که میگوئید در منزلش فوت کرده و آدرس دادهاند که برویم منتقلش کنیم سازمان.» باقی کارها هم طبیعتا بعد از انتقال میت به سازمان باید انجام میشد و اصولا امکان تغسیل میتی که هنوز به سازمان نرسیده از راه دور وجود ندارد.
تلفن را قطع کردم و خواستم زنگ بزنم به آقای علیزادهای که هنوز بجایش نیاورده بودم که بگویم «مرد مومن! شما جنازهتان هنوز از در خانهتان بیرون نرفته، زمین و زمان را به هم دوختهاید و دو و قورت و نیمتان باقیست که چه؟» که تلفنم زنگ خورد و شمارهی غریبهی دیگری که گفت پسرعموی آقای علیزادهای است که ده دقیقه قبل زنگ زده، با همان سطح طلبکاری و توقعِ پسرعمویش توپید که «این چه دم و دستگاهیست که جواب درست و حسابی به آدم نمیدهد و چرا میت مردم را زمین نگه داشتهاید و…» و نگذاشتم کار به جملات بعدی بکشد و گفتم «آقا جان! تکنولوژی هرچقدر هم پیش رفته باشد، این امکان را به غسال نمیدهد که مرده را از راه دور و بدون حضورش روی تخته غسالخانه، غسل بدهد. اگر هم چنین فنآوریای ابداع شده، من از آن بیخبرم! یا هنوز خبرش به ما نرسیده! شما دندان روی جگر بگذارید تا انشاءالله در اسرع وقت، سیستم خدمات دهی سازمان آرامستان خوی را به این امکان مجهز کنیم و در اموات بعدیای که از در و همسایهتان به رحمت خدا خواهند رفت دیگر شرمندهتان نشویم… .»
نفر سوم از علیزادههائی که حال ظهر تاسوعای ما را کرد توی قوطی، قضا را دوستم بود. بلافاصله بعد از تماس دوم، تماس گرفته بود به عذرخواهی و گفتن اینکه «آن دو علیزادهی قبلی، پیش خودشان فکر کردند لابد سازمان روز تاسوعا تعطیل است و عقلهاشان را یک کاسه کردند که زنگ بزنند و دست پیش را بگیرند که پس نیفتند و میتشان زمین نماند و مهمانهاشان که خبر شدهاند و رفتهاند روستا برای تشییع، دستخالی برنگردند. شما به بزرگی خودت ببخششان.» و رویم نشد بگویم عهد سر بزنگاهِ ظهر تاسوعا درست در لحظاتی که مجلس داشت دم میگرفت، پشت بند هم زنگ پشت زنگ برای گرفتن دست پیش، کمی دور از انصاف نیست؟
بحران علیزادهها در فاصله همین دو سه تا تلفن فرو نشست و بچههای نگهبانی زنگ زدند که جنازه رسید و دیگر لازم نبود منتظر باقی داستان میبودم و رفتم تو. روضه به اوجش رسیده بود و داشتم خودم را به اوج میکشاندم که تلفنم دوباره زنگ خورد. این بار آبدارچیِ مخصوصِ آقای رئیس ادارات خوی. این جناب مستطاب آبدارچی که اخیرا به شرف بازنشستگی نائل آمده کیا و بیائی برای خودش داشت و دارد و حرفش تیری بود که از سنگ خارا هم میگذشت و البته رفیقم است و هی سر به سرش میگذارم. به خیال اینکه لابد کار مهمی دارد، تماسش را جواب دادم. آدم ساده دل و تو دل بروئی است، کاش اصلا بشود روزی از او و حماسههائی که ساخته بنویسم! الان هم که بازنشسته شده، بواسطه سالها حضور در سنگر آبدارخانهی شیخالرئیس ادارات، خود را هنوز در دُورِ رتق و فتق امور میبیند و هی زنگ میزند به این و آن از روسای ادارات که کارِ در و همسایه را چاق کند!
الغرض، جاگیر شده و نشده، دوباره تلفن به دست برگشتم بیرون. بعدِ قطارِ حال و احوالپرسیها، پرسید «اگر یکی که کرونا گرفته باشد و همسایه ما باشد و قبر رزرو شده داشته باشد و حالش به وخامت رفته باشد و احتمال مرگش از احتمال زنده ماندنش بیشتر بنظر برسد، تکلیف او و قبری که در قطعه ۴ آرامستان، بیست سال پیش برای خودش پیشخرید کرده چه میشود؟»
گفتم «اسرافیل جان! عمو جان! تخم دو تا چشم من! ظهر روز تاسوعائی داری معادله ۴ مجهولی طرح میکنی که چه؟ باز رفتهای پیش در و همسایه قمپز در کردهای که من توی قبرستان آشنا دارم و الان زنگ میزنم میپرسم برایتان؟ اینهمه احتمال و اما و اگری که جلوی من گذاشتی را توی اکسل وارد کنی، هنگ میکند! به آشنایتان بگو، مجهولِ اولِ اینهمه اما و اگر، کِی و کجا و به چه دلیل مردنِ صاحب مساله است! مجهول اولِ معادله حل نشده، نمیشود در مورد الباقی احتمالات و امکاناتش نظر داد! من هم الان وسط هئیتم. بلندگو هم درست بیخ گوشم! نصف حرفهایت را اصلا نشنیدم!!! انشاءالله عمر همسایه شما به دنیا باشد، نبود بیا بعد از هیئت، شرایط را روی کاغذ بنویسیم و حلاجی کنیم و یک نتیجه منطقی خدا پسندانه و خلق خدا پسندانه بگیریم! که نه سیخ بسوزد و نه کباب!»
و تا قطع کنم و برگردم توی مجلس، روضه به سر رسیده بود و خدام هیئت داشتند توی ظروف یکبار مصرف، ناهار هرکس را میدادند دستش که ببرد جائی دور از ازدحام و با مراعات پروتکل های بهداشتی و رعایت فاصله گذاری اجتماعی، بخوردش و قضا را برخلاف غذاهائی که پارسال میدادند، قاشق تویش نداشت و سوار موهاویِ بالا بلندِ حاج ممد، سر خر را کج کردیم سمت بقالیای که معروف است عاشورا و تاسوعا حالیش نیست و چراغش همیشه روشن است و قاشق یکبار مصرف و نوشابه خانواده گرفتیم که عصر تاسوعا، غذای نذری را به شیوه عربها با انگشت به نیش نکشیم!
دیدگاهها
کجا نذری میدادن؟ کاش زودتر گفته بودید