رساله ی رضایت-فصل دیگری از روزمره های یک مدیر روزمره

بالادستی ما مردی است مدیر و مدبر و کارآزموده و البته مهم تر از همه ی این حُسن ها، دوستِ بابا!
و به عبارتی رفیق گرمابه و گلستان ایام مسئولیت بابا در تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا… و تو انگار کن برادرش.
نمی خواهم از لطفی بگویم که به ما داشته و دارد. که اگر کم بگویم جفاست و اگر حق لطف ادا نشود، خطا.
و صد البته اینجا نه مجال تعریف از مدیر ارشد مجموعه ی ماست و نه ایشان دنبال این اند که مثل منی تعریف ایشان را بگوید و نه من همچه آدمی. که سابقه ی ارادت ما به ایشان بر می گردد به همان بهار۶۲ و نه این چند روز که ایشان مِهتر مایند…
غرض اما از این چند سطر نقلی بود که دیشب از ایشان شد و فهمیدم راضی اند از مشی ما و هنوز! از اعتمادی که کرده اند به برادر زاده شان نادم نیستند! و لذتی شیرین رفت زیر پوستم که یعنی مسیر را درست می روم و دگران هرچی می خواهند بگویند، بگویند! و پر از انرژی شدم و شعف.
و بعدتر فکری شدم که رضایت در چهارچوبی تعریف شده و محدود که سر و ته ش معلوم است، اگر این همه شعف بارش باشد، رضوان خدا که بالاتر ِ همه ی لذائذ است چه ها که با بنده اش نمی کند…
«وَرِ‌ضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ أَکْبَرُ‌ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»
و رضای خدا، [از همه ی چیزها] برتر است. و پیروزی بزرگ، همین است! (توبه/۷۲)
… و من در به در دنبال آن رضایت بزرگترم!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.