همان است که بود

کم پیدایش می شود و وقتی هم که بیاید آمدن و رفتنش به قاعده ی عبور برق است از دل رعد. تند و سریع و بی ایستائی. در آن وقت محدود که می آید و می رود به هر طریق که ممکنش باشد حالی هم از ما می پرسد. شده در بین طوفان بعد از ظهری سخت در مزار شهداء یا نصف شبی سرد در دفتر کار سوت و کور یکی از دوستان یا توی ماشین به قدر رفتن و برگشتن مسیری سی چهل کیلومتری… بِاَیِّ نَحو ٍ کان!
هر بار هم که بیاید کلی معنی و تمثیل و استعاره و چاره ی تازه می گذارد توی کاسه ی ما و به قدر دیدار بعد که معلوم نیست تا کی طول بکشد، شارژمان می کند. دوستی که دوستی اش از جمله ی مغتنم ترین موهبت های زندگیست…
اما آمدن این بارش برخلاف میل خودش و سنت همیشگی اش از نصف روز بیشتر شد و طول کشید و کشید و کشید تا سه روز و چهار روز و پنج روز و هی هر روز قرار گذاشتیم هم را ببینیم و هی نشد. دست آخر دیروز تنگ غروب به قول خواجه به قاعده ی سی چهل دقیقه، دیدار شد میسر و بوس و کنار هم!
و او هنوز همان شاعری است که دنیا را از دریچه ی انتظار می بیند و هر کار و هر راه و هر بیتش ختم به امام موعود.
مردی که یقین شاه بیت غزل عاشقانه زیستن اوست و هنوز تا همیشه همان است که بود… مشتاق زندگی و شهادت!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.