بیا! ای تک سوار جاده‌ی نور…

مکه باشی
جمعه باشد
شبش تا حوالی سحر حرم باشی
منتظر نباشی؟
منتظر معجزه‌ی دیر کرده نمانی؟
اصلن
مگر می‌شود باشی و چشم خواب‌آلوده‌ات هی نچرخد حوالی مستجار و حجرالاسود و هی نگردی دنبال چهره‌ی دل‌ربا و هی گوشت منتظر نسیم طرب‌ناک آن یار سفر برده‌ی آشنای دور نباشد و هی دل ناگران نباشی که چرا مرد موعودت نمی‌آید و فجر بدمد و جماعت صبح ادا شود و شیخ وهابی آیه‌ی سجده‌دار بخواند و نمازت باطل شود و حالت گرفته شود و فریضه‌ات را اعاده کنی و با دماغی آویزان و دلی تنگ و شوقی فسرده از حرم بزنی بیرون و برگردی و نا امید که این جمعه هم شاید بگذرد و تو بر ما نگذری…
متی ترانا و نراک؟

دیدگاه‌ها

  1. هادي

    از بس که براى دیدنت بد شده‏ ام
    در راه رسیدنم به تو سد شده‏ ام
    رسوا نکنى مرا میان مردم
    عمرى‏ست به عشق تو زبانزد شده‏ ام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.