و اِنّها لکبیرهٌ الا علی الخاشِعین!

سفرِ نیم روزه‌ی قاچاقی و مخفی، که زعما اگر بو از آن می‌بردند حسابِ حقیر با حضرات کرام‌الکاتبین بود و داغ و درفش و اخم و گله، وقتی داشت تمام می‌شد و چراغ‌های شهر در انتهاترین نقطه‌‌ی دید داشتند نمایان می‌شدند به نشانه‌ی این‌که کم‌کم داریم می‌رسیم، یادم انداخت یک شکر بزرگ و دائمی به خدا بدهکارم.
و آن؛ شکر نعمتِ تقید به فریضه‌ی یومیه. آن‌سان که با همه‌ی خبط و خطا و غفلت و تجاهلی که داشته و دارم، نگذاشته عنان نماز از گردنم در آید.
سفرِ نیم‌روزه‌ی قاچاقیِ مخفی، یادم انداخت که آدم نماز خوان، طیب و طاهر است و اهل حساب و پاکی و طهارت. و مهم‌تر این‌که فطرتش پذیرای حرفِ حق و منطق روشن است. منطقی که رفیقِ هم‌سفر را مجاب می‌کرد اما دلائل واضح و آشکار در گوشش نمی‌رفت و در جانش نمی‌نشست…
پس؛ در هر صلاه هزار هزار نعمت موجود و بر هر نعمت، شکری واجب؛
اعملوا آل داود شکراً و قلیلٌ مِن عِبادی الشَّکور! +
کز دست و زبان که بر آید
کز عهده‌ی شکرش به در آید…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.