وقتی نیست…

از آن‌روز که نیستی غالبِ هستی‌ات شد؛
از تهران
از کولر
از بادِ خنکِ ممزوج به بوی پوشال
از گرمای بعدازظهرهای دراز
از تابشِ ساقه‌های مستقیم اشعه‌ی آفتابِ نیم‌روز روی چنارهای کهن‌سال
از سنگ‌فرش خیابان‌های پر ازدحام و از هر چیز ترش مزه‌ی با طعمِ گَس بدم می‌آید!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.