دشتِ اول

در آن سالِ پیش از فتنه که تازه داشتی جوانه می‌زدی در رگ و ریشه‌ی ما، برف دیر کرد و دیر کرد و دیر کرد تا دهمِ ماهِ دهم بیاید و برای‌مان برف بیاورد.
برفِ دیر کرده آمد و تو آمدی و ما را با خیالت آغشته کردی و رفتی… .
ام‌سال اما دشتِ اولِ برف‌مان به زمستان نکشید. به چله نکشید. به حتی نیمه‌ی دوم آذر نکشید و حتی به آمدنِ تو نکشید و زودتر از هر سالی از سال‌های نزدیک به ام‌سال آمد.
دشتِ اولِ برفِ ام‌سال زودتر از این چند زمستانِ گذشته آمد و زیبائیِ پائیز را به جلوه‌ی یک‌دست سفیدِ زمستانه‌اش اندود…
برفِ زود باریده‌ی ام‌سال از آسمان به هزار رقص و ناز و کرشمه فرو ریخت و یقین در دل‌هامان فرو نشاند که؛ هنوز می‌شود به معجزه‌ی آسمانِ شهرها دل بست!
تا باد چون‌این بادا… .

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.