برای آقا مَهدی؛ با تأخیر…

تیپ عاشورا داشت تبدیل می‌شد به لشکر و آقامهدی باکری دنبال کسی بود که کار تدارکات لشکر را بسپارد به‌ش. چند نفری به‌ش معرفی شده بودند. مهدی با همه‌شان حرف زده بود، ولی آخرسر دست گذاشت روی علی شرفخانلو. آن روزها علی تازه آمده بود جنوب و تدارکات تیپ حضرت ابوالفضل(ع) را تحویل گرفته بود. هم‌زمان با حضور علی در دزفول، آقامهدی من را مأمور تشکیل بهداری لشکر کرده بود و من هم جنوب بودم.
شهید باکری علی‌آقا را که مسئول تدارکات تیپ حضرت ابوالفضل(ع) بود خواست که به قول خودش اتمام حجت کند و در خصوص تدارکات و انتظاری که از مسئول لجستیک لشکرش دارد حرف بزنند. قرار بود حرف‌های علی را هم بشنود. علی من را هم با خودش برد. حرف اصلی و انتظار اول آقا‌مهدی از مسئول تدارکاتش رسیدگی و تأمین نیاز نیروها بود. مهدی روی نیروهایش حساس بود. روی تجهیزات و رسیدگی و نظارت، تأمین لباس، غذا، فشنگ، اسلحه، ماسک شیمیایی و… . علی ساکت بود و سرش را انداخته بود پایین و فقط گوش می‌کرد. حرف‌های آقامهدی را که شنید، فقط گفت «به لطف خدا نمی‌گذاریم بار روی زمین بماند.»*
– – –

*. برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام” فصل “از چشم اسماعیل جبارزاده”

و درود خدا بر مجاهد مخلص، سردار عاشورائی؛ آقا مهدی باکری که در بدر جاودانه شد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.