شهدا برگشته‌اند

کارگر، بنا، معلم، دانشجو، بقال و راننده تاکسی و آرایش‌گر… . کسی وقتی می‌رفتند نپرسید از شغل و حال و روزشان. همه‌شان به صف شدند که بروند. که بروند تا ایران بماند. تا بمانیم. تا تاریخ‌مان لنگه‌ی تاریخ حمله‌ی مغول و چنگیز و اسکندر نوشته نشود.
تا کیان‌مان تکه تکه نشود. تکه تکه شدند تا جدائی مامِ میهن افسانه باشد در روزگار مردمی که امام داشتند و سر به امام سپرده بودند.
رفتند و رفتن‌شان، رفتنِ مردانه‌شان حسرت برزگ روزهای امروز شد؛ درسی که نسلِ بعد از شهدا خوب آموختندش و امروز در جبهه‌ای به وسعت دنیای اسلام در مقیاسی به فراخی همه‌ی اهلِ حق در برابر همه‌ی اهل باطل در سوریه و عراق و یمن و نیجریه و پاکستان و بحرین پس می‌دهند و جوانی و بیضائی و عدالت اکبری و ده‌ها مثل این‌ها کمی از هزار هزار جوانانی هستند که شهدا را ندیدند و به راه‌شان گرویدند.
شهدا برگشته‌اند. در شام شهادتِ رئیس مذهب.
به شهرِ شلوغِ پر آشوب، در همهمه‌ی روزمرگی و دل‌مشغولی به دنیا و دور و برش… .
چند تکه استخوانِ باقی‌مانده از شهید برگشته به شهر که یادمان نرود روزی روزگاری نه چندان دور در همین شهر شلوغ، مردانی بودند که برای دفاع از ناموس و غیرتِ دینی و پاسداری از خاک خون‌رنگ ایران، از هم سبقت می‌گرفتند و امروز بعد از ده‌ها سال، قامت رشیدشان استخوانی شده بی‌پلاک و بی‌نشانه تا نشان راه باشند تا سنگِ نشان باشند که ره گم نشود… .
که باور کنیم؛
شهید
رهرو می‌خواهد. فقط همین!

باز نشر در آناج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.