وصال

شیرین‌ترین لحظه‌ی حج، آنجا اتفاق می‌افتد که در لباس یک دست سفید، وقتی ضربان قلبت بالا و بالاتر می‌رود، از دور مناره‌های مسجد پیدا می‌شود و تو قاطی همه، مثل همه، با همه، کنار همه، قاطیِ همه، بین عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد، کوتاه قد و بلند قد، مرد و زن، پیر و جوان، خرد و کلان، رئیس و مرئوس، باسواد و بی‌سواد، با شوق، با قدم‌های تند، با شوق و تشویش، با چشمهای منتظر و مشتاق، کعبه را که چشم سیاه زمین است را می‌کاوی که کِی رخ عیان کند و از لابلای ستون‌ها و سرسراها عیان شود.
و چه شیرین است، آن سجده که به شکر، پیشانی بر سنگ‌های سفید گرد خانه‌ی خدا می‌سائی و خالقِ رازق را سپاس می‌گوئی که دوباره دیدار را بار داد. و فکر می‌کنی به همه‌ی سنگینیِ گناه‌ها. که اگر نبود رحمت و گذشت و عفوِ آن غفورِ کریم، ممکن نبود تو! بین این‌همه خوب، میهمان خدا شوی و باز با چشم‌هائی که بی‌شمار گناه از آن‌ها سر زده، چشم در چشمِ آیات بیناتِ کعبه شوی؛ مقام ابراهیم. رکنِ یمانی، حجرالاسود، حطیم و مستجار و زمزم… .
و شعر می‌خوانی؛
ایام هجر به سر گشت و زنده‌ایم هنوز
ما را به سخت جانیِ خود، این گمان نبود
و می‌خوانی؛
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
و می‌خوانی؛
شب هجران و غم فُرقَتِ یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
و می‌خوانی و می‌خوانی و می‌خوانی…
“عجب تمثیلی است این‌که علی مولود کعبه است؛ یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن! اما ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ‌هایش را می‌پرستند… .”
وقت طلوع وارد حرم شدیم.
و باز همان سادگی. بی‌آلایشی. برابری. برادری. قدم‌های متراکم و متحد. شانه به شانه.
و باز همان کعبه که مغناطیسی اسرار آمیز، خلق خدا را از دور و نزدیک، سواره و پیاده به دور خود کشانیده… .
وَ أَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَ عَلَىٰ کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.