دیدار یار مهربان در حرم

یکی از لذت‌های سفر اخیر دیدار مکرر و خیلی اتفاقی با یار مهربان و دانا و خوش بیانی بود که گوید سخن فراوان با آن‌که بی‌زبان است! آن‌هم در یکی از غیرمحتمل‌ترین اوقاتِ سفر؛ در مسیر برگشتن از جلسه مدیران کاراوان‌ها در نجف!

ستاد عتبات در شهر نجف که لااقل دو نوبت در هر سفر باید! زیارتش کنیم، جائیست در یکی از هتل‌های در موازات صحن جدیدالاحداث و هنوز بهره برداری نشده‌ی فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)، که مدیران کاروان و البته مداح یا روحانیِ همراه باید در جلسه‌ای که روز دوم حضور کاروان‌شان در نجف در زیرزمینِ هتل فوق برپا می‌شود حاضر باشند و نصایحی تکراری بشوند و تجاربی که هیچ نوآوری‌ای حتا در بیان‌شان نیست را مکررا گوش کنند و ته‌ش ختم شود به صرف چایِ کیسه‌ای با چاشنی کیکی و یا بیسکوئیتی و تمام.

صبح روز دوم حضور در نجف، وقتی همه خواب بودند (همه یعنی همه‌ی ۳۹ زائرِ کاروان) شال و کلاه کردم که ۹ نشده برسم ستاد و امضائی بیاندازم پای صورت‌جلسه‌ی حضور و برگردم تا هوا خنک است زوار را ببرم وادی‌السلام به زیارت پیامبران الاهی هود و صالح علیهما سلام و مزار سیدالعارفین آقا سیدعلی قاضی رضوان الله علیه و البته مزار شهید مدافع حرم، برادرِ خُلد آشیانم هادی ذوالفقاری.

پا تند کرده بودم که از مقابل باب قبله حرم امیر علیه السلام بپیچم سمت صحن حضرت زهرا (س) که دیدم کارگران مشغول کارند و راه بسته. به ناچار کج کردم سمت مسجد هندی، یعنی چند قدم آن طرف‌تر که از پله‌های مقابلش بالا بروم و مسیر مسدود را دور بزنم.

مسجد الهندیه که قضا را این روزها که هند و پاکستانی‌ها زیاد مشرف می‌شوند عتبات و شده است پاتوق آن‌ها، را قبلا زیارت کرده بودم و آن‌جا مرقد خاندان حکیم است و همشهریِ واقف‌مان، مرحومِ مجتهدِ شهید آقا میرزا ابراهیم خوئی موقوفه‌ای دارد برای تامین روشنائی آن‌جا، مسجدی تاریخی و قدیمی‌ست و گعده‌ی اهل علم و طلاب علوم دینی.

تا این‌جایش را دیده بودم و هیچ بار نشده بود معبر تنگ و باریک مقابلش را داخل‌تر بروم و نگو آن‌جا عالمیست برای خودش و راسته‌ای که چون گذر زوار به آن‌جا نمی‌افتد، دست نخورده و بکر مانده است و پا که داخل می‌گذاری، پرت می‌شوی به نجفِ ۵۰ ۶۰ سالِ پیش. با ساختمان‌هائی چوبی و معابری باریک و پیچ در پیچ و مغازه‌هائی تنگ با سقف‌هائی کوتاه و پر از کتاب‌های نو و کهنه.

و چنان جذاب که در دم برنامه‌ی زیارت دوره‌ی کاروان را موکول به خنکی عصر کردم که لذت قدم زدن در این راسته نماند به عصر! و جلسه را شرکت کرده و نکرده برگشتم و سیر تمام دالان‌ها و گذرهایش را گز کردم تا خودِ صلاهِ ظهر.

راسته‌ای پر از کتاب‌فروشی. از شماره بیرون. پر از کتاب. کهنه و نو. تل‌انبار روی هم. فکر کردم قم با آن‌همه مدرسه‌ی علمی و شمارِ زیاد طلبه، این‌همه کتاب‌فروشی ندارد و فکر کردم می‌صرفد که این‌همه کتاب‌فروش گَلِ هم ردیف شده‌اند و فکر کردم این تقاضا است که عرضه را در پی می‌آورد و گوشی را در آوردم که از کتاب‌ها عکس بگیرم و از تنوع و در هم تنیدگی‌شان. و کسی مانعم نشد. و این از خصوصیات ژنتیکی عراقی‌هاست که نه تنها مانع عکس گرفتن نمی‌شوند که ژست هم می‌گیرند برایت و این شاید برمی‌گردد به سال‌ها ممنوعیت همراه داشتن دوربین عکاسی در عهد صدام! یکی‌شان که دید دارم کتاب‌ها را می‌بلعم، صندلی داد به‌م و تعارف زد که بنشینم و قلم و کاغذ داد که اگر چیزی خواستم یادداشت کنم.

الغرض، چشمم خورد به کتاب‌های ترجمه شده‌ی مرحوم معلم شهید دکتر شریعتی و رسائلی از علامه مصباح و شیخ شهید مرتضی مطهری و مرحوم امام. چندتائی هم بودند که صرفا کتاب کودک می‌فروختند و سال انتشارشان را دیدم؛ نو بودند و چه کتاب‌های پر و پیمانی.

و جالبی دیگر این‌که هر چه به حرم نزدیک‌تر می‌شدی کتاب‌های رمل و اُسطرلاب و سِحر و طلسم و علوم غریبه بیش‌تر روی پیش‌خوان‌ها به چشم می‌آمدند و راسته کتاب‌فروش‌ها تا مسجد تاریخی شیخ انصاری (محل تدریس امام در ایام تبعید در نجف که می‌شود تقریبا پشت کتابخانه و مرقد علامه امینی در شارع الرسول) کشیده است و جالب‌تر این‌که عین بساطی‌های جلوی ارگ تبریز، بساطیِ کتاب هم بود در راسته و راسته بوی کتاب می‌داد.

نکته‌ی دیگری که بنظرم جالب آمد، شناسنامه‌دار شدن کتاب‌هائی بود که در پنج شش سال اخیر چاپ شده بودند. عین فیپائی که خودمان در ایران روی کتاب‌ها می‌زنیم و عنوان و سرشناسه و نام و سال تولد نویسنده و موضوع‌بندی محتوائی و شماره در کتابخانه ملی. و این‌که کتاب‌ها به هیچ عنوان قیمت نخورده‌اند. نه در صفحه‌ی شناسنامه و نه در پشت جلد. پرسیدم گفتند بخاطر شناور بودن نرخ ارز و به تبع آن نرخ کاغذ و این‌که نمی‌دانند کتابی که چاپ می‌شود چند سال بعد به فروش خواهد رفت و آیا در زمان فروش حمایتِ حکومی (دولتی) از نشر خواهد بود یا خیر، قیمت روی کتاب زده نمی‌شود تا سری را که درد نمی‌کند را دستمال نبندند!

تیراژها را هم پائیدم، از هزار تا بیش‌تر نبودند. ولکن در مملکتی که تا همین هفده هجده سال پیش، همراه داشتن دوربین عکاسی و دفترچه یادداشت و قلم ممنوع بود و برای گرفتن یک برگ رونوشت از مثلا شناسنامه‌ات باید هفت خان رستم را سینه خیز می‌رفتی، شروع حرکت چاپ و نشر و پخش کتاب در این قواره بسیار بسیار مبارکست.

حرکت نیکوی دیگری که در سفر اخیر شاهدش بودم، تاسیس نمایشگاه دائمی و بین‌المللی کتاب در زیر سایه‌بان‌های بین‌الحرمین در کربلا بود با ناشرانی عمدتا لبنانی و حضوری کم‌رنگ از ناشران ایرانی. نمایشگاه کربلا تنوع موضوعی بیشتری داشت و شکل و شمایل و چینشش درست شبیه نمایشگاه کتاب تهران خودمان بود در اردی‌بهشت هر سال.

ترجمه‌ی عربی کتاب‌های گلعلی بابائی و نشر فاتحان به چشم می‌آمد و ترجمه‌هائی از کتاب‌های شیخِ شهیدِ رضوان مکان مرتضی مطهری.

هر عتبه (زیارتگاه) هم غرفه خودش را داشت و عکس‌های تاریخی از اتفاقاتی که برای حرم افتاده و محصولات فرهنگی‌ای را که تولید کرده بود را در نمایش و فروش گذاشته بود و غرفه حرم سیدالشهدا، تابلو نقاشی‌ای داشت از حمله وهابی‌های شترسوار برای تخریب حرم و یاد قصه اصحاب فیل افتادم و یاد غیرت بچه‌های مدافع حرم که ابابیل شدند جلوی اصحاب فیل سعودی و بر سرشان سجیل باریدند. رحمت الله علی حَیِّهم و شهیدهم.

غرفه مربوط به حرم حضرت ابوالفضل، پر و پیمان‌تر از الباقی بود. عقل کرده‌اند اسناد و نفایس و وقف‌نامه‌ها و دست‌خط‌های موجود در گنجینه حرم را اسکن و کتاب کنند با توضیحاتِ مکفی و چه کتاب‌های وزینی. و فکر کردم این‌همه سند نفیس چگونه از جور زمانه و ددمنشی عثمانی‌ها و بعدش صدام و بعدترش حمله آمریکائی‌ها در امان مانده و فکر کردم اگر آن ددمنشی‌ها نبود و آن غارت‌ها و انهدام‌ها صورت نمی‌گرفت، الان این مجموعه چقدر پر و پیمان‌تر بود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.