دل نامه تو هم ای دل ز من گم شو… توسط حسین شرفخانلو در جمعه, بهمن 29, 1389 دی شب تا صبح در خوابم بودی. آمده بودی با نسیم شمال تا خود این جا. عجیب ترش این که سکانس های بودنت روی بلندی ها بود. روی پله ها. روی پل ها… و تو بودی تا دم در مغازه ی رفیقی که جویای حالش شدی! می دانی که! من اصولن خواب نمی بینم… نوشتهی قبلی نوشتهی بعدی نوشتههای مرتبط آیه خوی دل نامه ذکر روزمرهها سفر شیعهگی نوستالوژی دنای خاطرهها جماعت خدا دل نامه سفر شیعهگی ویلچر راندن به اقیانوس آیتی پولیتیک جماعت خدا دفاع دل نامه روزمرهها شهیدانه شیعهگی یادداشتهای جنگی ۰۴