جماعت خدا

دلواپسیم!

از این‌که کِرمِ خزنده‌ی استحاله و بی‌غیرتی دارد یواش یواش می‌خزد زیر پوست‌مان و پشتِ سرِ هم، لایک به لایک‌های آزادی‌های یواشکی اضافه می‌کنیم و تهِ دلِ مریضِ بعضی‌هامان خوش خوشان شده که؛ (حواس‌مان به ناموس خودمان باشد که از این کارها نکنند یک‌هو! لکن این آزادی‌خواهان یواشکی! را سِیر کن که خربزه آب است!) …

یا الله و یا رحمان…

«مرحوم آقای بهجت (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) می‌فرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مُقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آن‌هم جواب می‌داد. ممکن بود کسی بگوید وقتی می‌گوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دین‌مان درست است، منطقی است، مستحکم است، …

یوم النکبت

شصت و ششمین سال‌گرد انعقاد نطفه‌ی پلیدِ خباثتی به نام اسرائیل در ارض مقدس و متبرک قدس، نکبتی است بزرگ برای ابنای بشر و آن‌ها که چون سامری در غیبت موسی، این مجسمه‌ی فساد و تباهی را ساختند و در او دمیدند و به صدائی که از او ساطع است تبرک جستند. شصت و شش …

استاد

تو با حرف‎‌های آمیخته به مثال و تعابیر قریب به ذهن، تشویش را از ذهن جست‌وجوگر نوجوانانه و پر از پرسش من زدودی. و یادم دادی فکر باید از مجرای دین عبور کند و آموختی‌ام که چراغ دین خاموش نمی‌شود و دین به رنگِ کهنه‌گی درنمی‌آید و اسلام، اعلای همه‌ی فکرها و ایده‌های نو و …

رغائب

در هیاهوی امیال به هم ممزوج رغبتی بالاتر از نیل به هواخواهی تو و امیدی جز جلبِ میلِ تو نیست ایها العزیز ما را در این روز اول رجب و در این شبی که به نام رغائب، شبِ خواستن و برآوردن آرزوهایش نامیده‌ای، جز به روی نیکوی خود، به دیگر سو مِیلی نیست و مباد …

ره مِی‌خانه و مسجد کدام است؟ که هر دو بر منِ مسکین حرام است!

جلال در سه‌تارش قصه‌های تو را یادم داده؛ سال‌ها پیش! وقتی هنوز نبودی… و گفته که پیش تو باید با ادب دیگری، پیِ آدابِ دیگری بود که غیر را خبر از اسرار آن نیست. جلال در سه‌تارش از حکایت شوق تو گفت و راه مسجد و مِی‌خانه؛ که هر دو بر تو یِ مسکین حرام …

آرمـــــــان‌شهر

رجعت شهیدان، “اگر” نیست! “حتم” است. شهید، شهادت را برگزید تا نهال دین سیرآب شود و روزِ نوروزی که صاحب دین برگردد، عدل خداوندی اقتضا دارد که کمک حالِ امامِ موعود، مردانی آزموده و امتحان پس داده باشند. امروز شهر ما با آن‌چه آن‌ها گذاشتند و رفتند، توفیر زیادی کرده است. آن روزها، این‌همه علم …

تا تو باشی بهشت با من است

تو را باید در روشنی دید در مه‌تاب در شعاع گسترده‌ی آفتاب در افق، هنگامی که روز را روشن می‌کند و در شفق که تیغ نور در جان تاریکی فرو می‌آورد و در فلق که نوید نو شدن است و در ظهر که سایه‌ی همه‌گان کوتاه است و شعاع خورشید، زمین و زمان را مسخر …

تماشاگر راز

تو را اول بار یکی دو سال بعد از شهادتت شناختم. روایتت را – روایتِ فتح‌ات- قبل‌تر اما شناخته بودم؛ با آن موسیقی ملایمِ حماسی و هشدار آلودی که راه به راه وسط سکانس‌های مستندت می‌فرستادی و اول و آخر برنامه می‌شنیدیمش. سیدمهدی اما یکی دو سال پشت بند شهادتت عکسی از تو به من …