آن سه قطره خونِ ریخته بر صحن دانشگاه آن سه آذر اهورائی که آذرخش اعتراض شدند و جهیدند به بیداد و کبر و نخوتِ شیطانِِ بزرگ و سه یارِ دبستانی که آدابِ ادبستانِ مسلمانی را حتا در دانشگاه پاس داشتند با خون، با شعور و با شعارِ مرگ بر زد و زور و تزویر، شعوری …
از من و شما هم سؤال میکنند دربارهى وعده و عهدى که با خدا کردیم؛ ما با خدا معاهده داریم. حالا در این آیهى شریفه – مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدوا الله عَلَیهِ + – این عهدى که میگوید مؤمنین با خدا بستهاند و بعضى از مؤمنین به این عهد بهنیکى وفا کردند و …
صبح، کلهی سحر در آن سرمای سوزناک که تا مغز استخوان انسان فرو میشد و لزره از اندام صادر میکرد، در ازدحام سرویسهای بهداشتی که صفشان تا حوالی دربِ خروجی پایگاه مقداد (محل اسکان کاروانِ استانِ ما) کشیده بود، نمیدانم از کجا ساختمانی را کشف کرد که مختص از ما بهتران بود و محلِ استراحتِ …
“هی دست میرود به کمرها یکی یکی وقتی که میرسند خبرها یکی یکی ‘ خم گشته است قد پدرها دو تا دو تا وقتی که میرسند پسرها یکی یکی ‘ سردار، بی سر آمدهای تا که خم شوند از روی دارها همه سرها یکی یکی ‘ رفتی که بین مردم دنیا عوض شود درباره بهشت …
امسال بیا و ما را در خیل همراهانت بپذیر. بیا و ما را طفیلی کاروانت کن. بیا و ما را به میهمانی عطش بَر و عطشانمان کن… ما را سایهی عَلَمّ هیئت تو ثواب خلد برین دارد و گر نعمت وصل تو برازندهی ما نیست بگذار که در سایهی دیوار تو مانیم!
هر چه فریاد دارید؛ بر سر آمریکا بکشید… . حضرت روحالله – – – قُلْ مُوتُوا بــِغَیْظِکُم +
بعدِ آن دعوا و آن گفت و شنود در آمد که من از اینهمه خاطره که نوشتهام از آن روزها فقط خواستهام بگویم که؛ مجید، بندهی دستخالی خدا با دستان خالی وارد غائلهی غرب و کردستان شد، دستخالی بود وقتی که جنگ تمام شد و دستخالی است امروز با اینهمه یادداشتِ روزهای جنگ و دستخالیست …
از رفتنت دهان همه باز… انگار گفته بودند: پرواز! پرواز! (قیصر) – – – یاد و خاطرهی قیصرِ شعر آئینی و انقلابی تا همیشهی تاریخِ این کهن بوم و بر، سبز.
تلاقیِ انحرافِ حضرات در به نظرسنجی گذاشتن رابطه با آمریکا که خورد با ایام شورآفرینِ محرم، یاد مردم خواهد انداخت که امامشان در ظهر روز دهم و قبلتر در بیعت یزید و در هر منزل از مکه تا کربلا و در همه جا فریاد میکشید؛ هیهات منا الذله و ذلت را با حسینی جماعت، هیچ …
لولایِ دربِ ورودی که مینالد، میفهمی که کسی داخل شده. مشتریهای دائمی را با صدای پایشان و نوعِ سُریدن قدمهاشان روی سنگفرش ورودی و یا حتا با لحنِ سرفهی ناخودآگاهی که آدم وقت داخل شدن به جائی از خود صادر! میکند. متعاقبِ نالهی سوزناکِ جر و جرِ در، بوی تند سیگار پر شد داخل دفتر. …
