شهیدانه

لَئِن شَکَرتُم؛ لَاَزیدَنَّکُم

از همه‌ی اعزّه‌ی گرامی که قدم رنجه فرمودند و در رونمائی از کتاب شرکت کردند سپاس‌گزارم. امید دارم کتابی که کلمه به کلمه‌اش نقش عشق بود و مشق صدق، مورد قبول و رضای شهیدمان بوده باشد و باز ما را به حریم کبریائیش راه دهد و آن نادیده‌ها را بنمایاندمان. پارسال درست در هم‌چه روزی …

رو می‌نمائیم!

بعونِ حیِّ کریم و به مدد فیض دیگر باره‌ی روح‌القُدُس در مثل چُنین روزی که عید مسعود شکافته شدن دلِ خانه‌ی خدا برای میزبانی شیر خدا و تولد حیدر کرارست و به نام پدر جشنش می‌گیرند و هر پسری عزیزترین متاعش را پیش‌کش پدر می‌کند، در منزل شهیدمان؛ علی آقای شرفخانلو از کتاب “اشتباه‌ می‌کنید! …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت سوم:علی از چشم مادر = = = = = = یک شب یکی از هم‌جلسه‌ای‌هایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر محمود، همان که بازداشتش کرده بودند، آمد در خانه‌مان که من پسرم را از شما دارم و …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت دوم:علی از چشم مادر = = = = = = …آن‌روز عصر که دوره نشسته بودیم روی تخت کنار درخت توت، وقتی منظر گفت بالاخره توانسته نظر عمویش را عوض کند، از خوشحالی نماندم بپرسم چطور و با چه زبانی؟ با شوق دویدم توی کارخانه تا مژده را به علی بدهم. فردایش …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت نخست: علی از چشم مادر = = = = = = …علی درست ایستاده بود پشت سر پدرش. وقتی دید پدر نمی‌تواند کار را پیاده کند آرام رفت جلو و خواست که پدر اجازه دهد گره اول فرش را او بزند. پدر از خدا خواسته، جابه جا شد تا علی بنشیند کنارش. …

خوشا آنان که از “او” می‌نویسند…

مفتخرم که اولین اثر ِ چاپیِ مستقل‌ام هم‌زمان با ایام سی‌اُمین سال‌گردِ شهادتِ شهیدمان و به نام نامی او به زیور طبع آراسته شد. مفتخرم که لایق نوشتن از “او” و از “خط و خال و ابرو” شدم. مفتخرم که در دوازده روایتِ ناب از چشم‌هائی که پدرم را دیده‌اند، نقشِ تصویر ِ مردی را …

تمامِ سهمِ یک مادر ز دنیا

پیرزن، همه‌ی این سال‌ها، در سرمای زمستان و گرمای دهشت‌ناک تابستان، یک بار هم نشده که قرار ِ شب‌های جمعه‌اش پس و پیش شود و یک بار هم نشده که دست خالی پیش پسرش بیاید. به غیر ایام محرم و صفر و فاطمیه که بساط پذیرائی‌اش مختصرست به خرمای مضافتی که سر حوصله نشسته و …

از دامن زن، مرد به معراج رود…

صبح اولی که میهمان بقیع شدم، یادم بود سفارشِ رفیقِ سیدمان را که سپرده بود تهِ زیارتم جای او را جلوی قبر ام‌البنین خالی کنم. بامدادی خنک در مدینه‌ی مردادیِ پنجاه درجه و زیارتی بین بدرقه‌ی سحر و حلول بامداد و دیدارِ آن چهار معصومِ خفته در آوار ِ کینه‌ی سلفی‌ها و بغضی که از …

به شهید ماننده!

“شقایق را وحشی می‌خوانند، چرا که آزاده است و رنگی از تعلق ندارد. در دشت‌های دور، لابه‌لای سنگ‌ها می‌روید و به آب باران قناعت می‌کند تا هم‌واره تشنه باشد و بسوزد. داغ دلش و گل‌برگ‌های به خون آغشته‌اش… راستی که او را به شهید ماننده می‌کنند و عجبا از این تمثیل که چه به‌جاست!” – …