بعد از غروب روز نیمه شعبان و ادای فریضهی مغرب و عشاء، وقتی هنوز آن باران سیل آسای بیسابقه که ساعتی سرپا نگهمان داشت در کفشداری حرم تا بند بیاید، بر کربلا نباریده بود، تابلوی کاروان به دست، ایستاده بودم در منتها الیهِ شمال شرقی صحن عباس بن علی علیهما سلام که زوار را جمع …
نجف همیشهی خدا شهر دوست داشتنیِ من بوده است. شهری که قریب به هزار سال است محل آمد و شد شیعیان است و مسکنِ علمای شیعه. با ظرافتهای سیاسی و اجتماعیِ خاص خودش. با گورستان سحرانگیز و اسرارآمیز وادیالسلام در ضلع شمالی حرم. معماریش، مردم مهربان و دوست داشتنیش، کوچه پی کوچههای تنگ و قدیمی …
قبلا هم درباره نشر اطراف و کتابهای که چاپ کرده نوشته بودم. ایدههای نو در تالیف و جمعآوری کتاب ساختن از موضوعهائی جذاب، راهبرد اصلی مدیر خوشفکر نشر اطراف است و این ارادت ما را به قلمی که میزند و قدمی که برای فرهنگ این مُلک برمیدارد، دو صد چندان کرده و میکند. الغرض، کتاب …
بهارهای آمده بعد از تو سی و پنج تائی شد. و من ماندهام با گوشهی دلی تنگ و با چشمهائی یتیمِ ندیدنت و آغوشی یتیمِ نفشردنِ تنت در تنم. -تا تنت بشود وطنم!- قبلتر، بچهتر که بودم، فکر میکردم که رفتهای و نیستی و دلم بیشتر بهانهی نبودنت میکرد اما این روزها از رد عمیقت …
دیروز سالِ سیدمرتضا بود. بیست و پنجمین سالِ شهادتش. سیدمرتضای آوینی که حضرت آقا لحن و متن و منشش را دوست داشت و فهمیده بود که از اهالی آسمان است و آسمانی است و راههای آسمان را بلد است. سیدمرتضا را با روایتِ فتحِ پنجشنبههای دههی هفتاد و آن موسیقیِ غمدار و خاص و منحصربفردش …
هنوز که هنوز است، کابوس قیلولههای ظهرگاهیِ تعطیلاتِ عید، تمام شدن روزهای تعطیلی و ماندن تکلیفهای پیک نوروزی است. دیرکردن جاماندن عقب ماندن از همان کودکی و نوجوانی و تا حتا حالا، ترسِ بزرگ و نهادینه شدهی همنسلهای من است… . بقول قیصر: “حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است! باز هم …
در هوای لطیف بهاری در تماشای وزش تندباد شدیدی که دیروز و در آخرین روز تعطیلِ نوروز، طوفانی از او برخاست عظیم در لابلای تماشا و لذت دیدار دوباره جوانهی برگها و شکوفهها بر شاخههای از خواب زمستانی رُسته به قرینهی تکلیفی که برای ترم آخر یکی دو گروه از دانشجوهای در آستانهی فارغالتحصیلی معین …
طاهر افندی چند جلد کتاب جهت یادگاری فرستاده بودند. حجرهی کتابفروشی در استانبول دارند که آدم گذاشته، میفروشد. در والدهخان کارخانه چاپخانه دارند که با ماشین چاپ میکنند. روزنامهی اختر را هم در آنجا چاپ میکنند. یکصد عدد کارت به جهت بنده چاپ نموده، فرستاده بودند. کارت کاغذی کوچک است کلفت که اسم شخص را …
ما نسل سومیهای انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سالهای اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشهی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین میدوخت. که …
برف بهمنیِ صبحِ اولین جمعهی ماه، وقتی بعد از شبی طولانی بیدار شدهای برای نماز و پرده را کنار زدهای که از هنوز در نیامدنِ آفتاب مطمئن شوی و مواجه میشوی با لایهی سفیدی که روی باغچه را پوشانیده، شوقِ تکبیر نماز صبحت را دوصد برابر میکند. آن قدر که جای خزیدنِ دوباره در بستر …