نوستالوژی

عید قربان

در هوای گرم حجاز، با لیاس احرام که بیش‌تر شکل حوله است تا لباس و در تمام ساعاتی که در تنت نشسته، خیس عرق است و سنگین و ناهم‌طراز، وقتی که خوابیده‌ای در دشت بی انتهای مشعر و خواب که چه عرض کنم، چرتی تا که شب را به سحر ببندی و همه‌ی چهار پنج …

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، …

در بوستانِ همیشه سبزِ کتاب

الغرض در گرماگرمِ بازدیدتان از نمایش‌گاهِ پر حاشیه‌ی بیست‌وهفتم، سر به غرفه‌ی سوره‌ی مهر نزده از شبستان بیرون نیائید و خورجینِ کتاب‌هاتان را خالی از ادبیاتِ داستانیِ دفاعِ مقدس مگذارید. دیدار غرفه‌ی موعود عصر، مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آقا، نیستان، نشر مرکز، بنیاد ادبیات داستانی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب دانشجوئی، کتاب‌های …

بوستانی بنام نمایش‌گاهِ بیست‌وهفتم

نمایش‌گاه کتاب هر سال فرصتی‌ایست ده روزه که تمامِ سهمِ منِ خوره‌ی کتاب از آن به قاعده‎‌ی نصف روز و ای‌بسا کم‌تر است. مثلِ خیلی‌های دیگر که رنگ پای‌تخت را کم به کم و دیر به دیر می‌بینند، تهران آمدنِ ما محقق نمی‌شود الا به انجام چند کار هم‌زمان و رتق و فتق چند قرار …

تماشاگر راز

تو را اول بار یکی دو سال بعد از شهادتت شناختم. روایتت را – روایتِ فتح‌ات- قبل‌تر اما شناخته بودم؛ با آن موسیقی ملایمِ حماسی و هشدار آلودی که راه به راه وسط سکانس‌های مستندت می‌فرستادی و اول و آخر برنامه می‌شنیدیمش. سیدمهدی اما یکی دو سال پشت بند شهادتت عکسی از تو به من …

قصه‌ی یک راهِ طی شده

دیدار دوباره‌ی فضائی که چند سال به‌ترین و شورانگیزترین روزهای جوانی را در آن نفس کشیده‌ای بعد از هفت سال و دیدار آن‌همه تغییر و به‌تر شدن و دیدار ساختمان‌هائی که روزگاری همه‌ی انرژی جوانی تو و دوستانِ هم‌فکرت داخل دیوارهای آن صرفِ تداوم راهی می‌شد که به آن ایمان داشتی و ام‌روز هم معتقد …

بوی عیدی…

آموختم که؛ سمتِ تغییر در عالم از نیستی به هستی است. از شب است به روز از ظلمت است به نور از جماد است به حیات از عدم است به وجود از زمستان است به بهار و بار و برگ و شکوفه و جوانه شکوفه و جوانه و بهار در راه است… . فردا در …

از شهید آموز اخلاص عمل

اخلاصِ عمل و نیت ناب یعنی در روزگارِ بسته بودن راهِ کربلا دلِ به عشق تپیده‌ات بسوزد و سوزش بشود بندِ آخر وصیتی که برای مانده‌گان و جامانده‌گان نوشته‌ای و آن، جمله‌ای شود نوشته شده روی تابلوی معرفیِ مختصرت در مزار شهداء و کسی سی سال بعد از تو و بعد از عمری حسرتِ زیارتِ …

اسفندگان

اسفند نهایتِ انتظارِ درختانِ لُخت و عور است از ستمِ برگ‌ریزان و یخ‌بندان و سرما و سوز با هزار هزار شاخه‌ی دست به آسمان آویخته و در انتظار و مهیای بهار و جوانه و نو شدن و رُستن و زندگی از نو آغازیدن… اسفند یعنی زمستان رفتنی شده و بهار با چند هزار جلوه آمدنی… …