نمایشگاه کتاب هر سال فرصتیایست ده روزه که تمامِ سهمِ منِ خورهی کتاب از آن به قاعدهی نصف روز و ایبسا کمتر است. مثلِ خیلیهای دیگر که رنگ پایتخت را کم به کم و دیر به دیر میبینند، تهران آمدنِ ما محقق نمیشود الا به انجام چند کار همزمان و رتق و فتق چند قرار …
تو را اول بار یکی دو سال بعد از شهادتت شناختم. روایتت را – روایتِ فتحات- قبلتر اما شناخته بودم؛ با آن موسیقی ملایمِ حماسی و هشدار آلودی که راه به راه وسط سکانسهای مستندت میفرستادی و اول و آخر برنامه میشنیدیمش. سیدمهدی اما یکی دو سال پشت بند شهادتت عکسی از تو به من …
دیدار دوبارهی فضائی که چند سال بهترین و شورانگیزترین روزهای جوانی را در آن نفس کشیدهای بعد از هفت سال و دیدار آنهمه تغییر و بهتر شدن و دیدار ساختمانهائی که روزگاری همهی انرژی جوانی تو و دوستانِ همفکرت داخل دیوارهای آن صرفِ تداوم راهی میشد که به آن ایمان داشتی و امروز هم معتقد …
آموختم که؛ سمتِ تغییر در عالم از نیستی به هستی است. از شب است به روز از ظلمت است به نور از جماد است به حیات از عدم است به وجود از زمستان است به بهار و بار و برگ و شکوفه و جوانه شکوفه و جوانه و بهار در راه است… . فردا در …
اخلاصِ عمل و نیت ناب یعنی در روزگارِ بسته بودن راهِ کربلا دلِ به عشق تپیدهات بسوزد و سوزش بشود بندِ آخر وصیتی که برای ماندهگان و جاماندهگان نوشتهای و آن، جملهای شود نوشته شده روی تابلوی معرفیِ مختصرت در مزار شهداء و کسی سی سال بعد از تو و بعد از عمری حسرتِ زیارتِ …
اسفند نهایتِ انتظارِ درختانِ لُخت و عور است از ستمِ برگریزان و یخبندان و سرما و سوز با هزار هزار شاخهی دست به آسمان آویخته و در انتظار و مهیای بهار و جوانه و نو شدن و رُستن و زندگی از نو آغازیدن… اسفند یعنی زمستان رفتنی شده و بهار با چند هزار جلوه آمدنی… …
مرور بایگانیِ نوشتهها سیر تصاعدی و تنازلی احوال آدم را در روزگاران گذشته میآورد روی نمودار. میفهمی که فرقِ حالِ دلت در بهمنِ دو سال قبل با اردیبهشت امسال یا آذرِ شش سالِ گذشته در چه بوده و در کجا بودی و در کجائی و رو به کجائی! لذتِ غوطه زدن در نوشتههائی که هر …
در چشمم رعنا و زیباترین جوان روی زمین بود وقتی با آن قد رشید و سر و ریش مرتب و لب خندان از در آمد تو. لباس فرمش، سبزترین یوفیفرم دنیا و زیباترین تنپوشی بود که یک جوان میتواند داشته باشد و روی سینهاش نشانِ خوش نقشی که آیهی « و اعدوا لهم…+» رویش حک …
“آراز آراز آی آراز سولطان آراز، خان آراز سنی گؤروم یاناسان بیل دردیمی، قان آراز – آراز اوسته، بوز اوسته کباب یانار کؤز اوسته قوی منی اؤلدورسونلر دانیشدیغیم سؤز اوسته – آرازی آییردیلار قومونان دویوردولار من سندن آیریلمازدیم ظولمینان آییردیلار
برای من، همشهریِ داستان از شمارههای اولش که حاصلِ طبعِ جنابِ قزلی بود شروع شد. شمارههائی که نه به صورت ماهیانه و مرتب که به طور دورهای و با پرداخت به آثار قلمیِ یکی از غولهای ادبیات معاصر منتشر میشد. طبعا، بعدها و بعد از انتشار چند شماره و وقفهای که در کار نشرش حاصل …