قسم به قطره قطرهی خونی که پای درخت آزادی ریختیم به تک به تک سروهای رها که شکستند در راه دوباره به دست آوردن خرمشهر به قدمهائی که با وضو پا به خونینشهر گذاشتند و مسجد جامع را دوباره دیدند؛ یک روز دوباره قدس را به آغوش اسلام برمیگردانیم و در اقصی نمازِ شکرِ پیروزی …
از اینکه کِرمِ خزندهی استحاله و بیغیرتی دارد یواش یواش میخزد زیر پوستمان و پشتِ سرِ هم، لایک به لایکهای آزادیهای یواشکی اضافه میکنیم و تهِ دلِ مریضِ بعضیهامان خوش خوشان شده که؛ (حواسمان به ناموس خودمان باشد که از این کارها نکنند یکهو! لکن این آزادیخواهان یواشکی! را سِیر کن که خربزه آب است!) …
«مرحوم آقای بهجت (رضواناللهتعالیعلیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مُقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آنهم جواب میداد. ممکن بود کسی بگوید وقتی میگوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دینمان درست است، منطقی است، مستحکم است، …
کعبه از نامِ علی باز پلی زد به بهشت چه مراعاتِ نظیریست؛ علی، کعبه، …بهشت!
در هیاهوی امیال به هم ممزوج رغبتی بالاتر از نیل به هواخواهی تو و امیدی جز جلبِ میلِ تو نیست ایها العزیز ما را در این روز اول رجب و در این شبی که به نام رغائب، شبِ خواستن و برآوردن آرزوهایش نامیدهای، جز به روی نیکوی خود، به دیگر سو مِیلی نیست و مباد …
روی رود رجب روح و راه و راز روان است تا ساحت ارباب العالمین… کِی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لب؟
ما به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند دائم میگوییم به بعضی تکرار میکنیم به بعضی التماس میکنیم بعضی را در اینجا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که؛ آقا! کار فرهنگی بکنید. جواب کارِ فرهنگیِ باطل، کارِ فرهنگیِ حق است… . حضرت آقا. کتاب گرانسنگ دغدغههای فرهنگی
آقا حرف آخر را اول سال زد. آنجا که فرمود: اگر غلطی از آنها سر بزند… جمهوری اسلامی «تلآویو» و «حیفا» را با خاک یکسان خواهد کرد!
سالی یکبار بیشتر بهشان مرخصی نمیدهند. آن یکبار را هم تا بیاید و برسد به ولایتش در آذربایجان دو سه روز تمام باید پشت رول دنده بکشد که مگر بیاید و برسد و خستگی شصت هفتاد ساعت رانندگی از جانش در نرفته دوباره برگردد سر پستش در بندر. آفتابِ سوزانِ آنجا چهرهاش را سوزانده و …
ریگی میگفت: دو سه ماه قبل از دستگیری علاقهمند به کتابهای شهید مطهری شدم… این اواخر یکی از کتابهای شهید مطهری را خواندم که این کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بود. ناگهان در اواسط کتاب احساس کردم که دارم شیعه میشوم و کتاب را زدم به دیوار و گفتم: «مطهری، دیگر داری من را …