قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم ولی باز کم است این همه آب که جاری است، نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است مگه فقط جمعه ها میشه حرف دل زد…؟!!!
پرسیدند «چگونه از وجود حجت غایب بهرهمند میشوند؟» و فرمود «همان گونه که از خورشید پشت ابر»
دردست اینکه می فشرد سینه ی مرا بیدار می کند غم دیرینه ی مرا آنان که سالهاست به زنجیر بسته اند دستان زخم خورده و پر پینه ی مرا سوگند خورده اند که اینبار بشکنند با نان و عشق ؛ حرمت آیینه ی مرا حاشا که حیله بازیشان مانعی نشد آتشفشان شعله ور کینه ی …
««صاحبم می آید»» این کلامی است که بر دیواری می خواندم دست هایم در جیب، تکیه ام بر دیوار، چشم هایم مواج. آن چنان محکم بود که همه ی پیکر من می لرزید؛ لرزه ای از سر اطمینان بود. شاید از خوف خدا، شاید از قوت دست شاعر، چشم هایم بارید، و به خود خندیدیم، …
فهم رموز عشق ز ادراک برترست اینجا مقام عالم و جاهل برابرست …
شب چله به این فکر می کردم که شب یلدای بی او بودن چه به دراز کشیده و ظلمت این شب طولانی چرا تمام شدنی نیست؟ به این فکر می کردم که جوحه های آخر پائیز انتظار چندتاست؟ و اینکه با اینهمه ادعا می توان نشان انتظار در روزهای پائیزی بی او بودن بر خود …
فکر کن؛یکروز چشمهایت را باز کرده ای و همه جا را نور دیده ای ، بدون ابر. لبخند دبده ای ، بدون اشک. تو ؛ فـــــکر کن یکروز روزنامه را باز کرده ای و هی ورق زده ای و جز صفحه های رنگی چیزی ندیده ای .فکر کن لابلای اخبار شنیده ای : «هوای امروز …
نمی دونم، از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندیو دوباره می بینی منو امروز در شمار جمعه های بی خورشید، یک شماره نیز افزوده شد!
تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی. «غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و …