امسال هیچ کدام از سر رسیدهائی که برایم آمد را برای خودم برنداشتم. خواستم امسالم سر رسید نداشته باشد. خسته شده ام از این که، سال به سر برسد و سررسیدهایم به صفحه ی بیست و نهم اسفند… اما انتظار به سر نرسد! بقول شاعر؛ ایام هجر به سر گشت و زنده ایم هنوز ما …
Month: فروردین ۱۳۸۹
برگرد! لطفن… کاش برگردی! … زوووووود!
سابق بر این همه ی ماشین آلات ساختمانی برایم بولدوزر بودند. یعنی اسم هر کدام را که می پرسیدی می گفتم بولدوزر! از کاربرد و کارائی شان هم چیزی حالی م نبود. کار این یکی دوماه ی اخیرم حداقل حسنی که داشت این بود که اسم اقسام و انواع ماشین آلات عمرانی را یادم داد …
خدایا سلام! خدایا انگار قرار نیست سر ِ ما سالم به سنگ لحد برسد؟ خدایا! خودت بهتر میدانی که دیگر از سن و سال ما گذشته که بخواهیم امتحانهای این جوری پس بدهیم. تابلوئه که امتحان نداده رفوزهایم. بقول شاعر: بیامتحان مرا به غلامی قبول کن! رسوا شود این دل اگر امتحان دهد… راستش را …
– گفتی بابات چند سالش بود که شهید شد؟ – ۲۴ – خب! تو الان چند سالته؟ – ۲۷-۲۸ – این یعنی اینکه سه چهار ساله زیادی زنده ای! نه؟
یا محول الاحوال، تو که قادر متعال ِ مطلقی، در ما همتی مضاعف و انگیزه ای دو صد چندان جاری کن تا امسال مان تمام نشده، دیدار ِ یار ِ سفر برده، روزی چشم های منتظرمان شود و از قاب تلویزیون ِ سال تحویل هزار و سیصد و نود، به جای حضرت نائب، خود آفتاب …
