Month: تیر ۱۳۹۲

به شکوفه‌ها؛ به باران؛ برسان سلامِ ما را…

این دو سه روزه مدام این عبارتِ سید مرتضا ورد دل و زبانم شده که؛ “ای شقایق‌های آتش گرفته! دلِ خونینِ ما شقایقی است که داغِ شهادتِ شما را بر خود دارد. آیا آن‌روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصفِ ما سرودِ شهادت بسراید؟” آیا آن‌روز نیز خواهد رسید…؟!

شهید

با خودم فکر می‌کنم حالا؛ کسی که تا دی‌روز و پری‌روز، هر از چند روزی وقتی به‌مان زنگ می‌زد، روی صفحه‌ی نمایشِ تلفن اسمش می‌افتاد: “ابراهیمی، محمد” را چه‌طور مِن بعد باور کنیم که نیست و “شهـــید” است؟ و دیگر اسمش روی صفحه‌ی نمایشِ تلفن‌مان نمی‌افتد؟ با خودم فکر می‌کنم حالا؛ محمدمان چه داد که …

وَ اَنتَ خَیرُ مَنزولٍ بِه

محمدمان که روی دست‌ها بالا رفت باران از بالای آسمان ریخت روی تابوتِ کم‌وزنِ محمد و بر سر و روی مردمی که آمده بودند محمدمان را تا بهشت بدرقه کنند. محمد که روی دست‌ها بالا رفت باران بارید و وقتی روحِ آرامَش در آغوشِ فرشته‌گانِ موکلِ بارانِ رحمت خداوندی تا بالاترین‌ها اوج گرفت و جسمش …